Quantcast
Channel: جهان نيوز - پربيننده ترين عناوين فرهنگ :: نسخه کامل
Viewing all 17044 articles
Browse latest View live

عکس / هندوانه علیه تانک

$
0
0
به گزارش گروه جهاد و مقاومت جهان نیوز، آرپی جی زنی، از دشوار ترین بخش های جنگ بود و آرپی جی زنان زبده، قابل تحسین ترین رزمندگان(البته بعد از تخریب چی ها) به شمار می رفتند.یک آر پی جی زن، ناچار بود برای هدف گرفتن یک تانک، به فاصله ای نزدیک با آن برسد و در تیررس تیربارچی تانک و حتی گلوله مستقیم تانک های دیگر یا همان تانک مورد هدف مستقر شود. دیگر آن که موفقیت یا عدم موفقیت آر پی جی زن در متوقف کردن تانک های مهاجم، نقش بسیار زیادی در روحیه ی رزمندگانی داشت که به دلیل فقدان نیروی زرهی، در برابر هجوم تانک ها کاملا بی دفاع و بی پناه بودند. گاهی با زدن یک یا دو تانک، سرنوشت یک محورعملیاتی تغییر می کرد و گاهی چند تانک می توانستند محوری را که با زحمات فراوان آزاد شده بود، به سقوط بکشانند. انهدام تانک های دشمن،در جبهه مقابل نیز، که تکیه فراوانی به نیروی زرهی داشت، تاثیرات فراوانی می گذاشت و گاهی چند آرپی جی زن کارکشته می توانستند یک گردان تانک را به بدترین وضعیت ممکن بکشانند. در هر حال، آرپی جی زن ها همیشه محبوب و مورد عنایت خاص همرزمانشان بودند.در عکس زیر، یک بسیجی آرپی جی زن، به محل ماموریت خود می رود تا با کندن سنگری انفرادی، آماده نبرد با تانک های دشمن شود. علاوه بر یک بیلچه ، هندوانه ای هم به رزمنده ی آرپی جی زن داده شده است تا خستگی ناشی از کندن سنگر را تا حدودی جبران کند.هندوانه ای که قرار است در گرمای خوزستان، جگرِ شیرِ آرپی جی زن بسیجی را خنک کرده و توان او را برای تمرکز بر هدف و شکار غول های آهنی متجاوز مضاعف گرداند. گوارای وجودش ،

شبیه ترین افراد به پیامبر (ص) که بود؟

$
0
0
به گزارش جهان به نقل از سایت آوینی، ابوالفرج اصفهاني از مغيره روايت كرد: روزي معاويه بن ابي سفيان به اطرافيان و هم نشينان خود گفت: به نظر شما سزاوارترين و شايسته ترين فرد امت به امر خلافت كيست؟ اطرافيان گفتند: جز تو كسي را سزاوارتر به امر خلافت نمي شناسيم! معاويه گفت: اين چنين نيست.بلكه سزاوارترين فرد براي خلافت، علي بن الحسين(ع)است كه جدّش رسول خدا(ص) مي باشد و در وي شجاعت و دليري بني هاشم، سخاوت بني اميه و فخر و فخامت ثفيف تبلور يافته است.نقل است روزي علي اكبر(ع) به نزد والي مدينه رفته و از طرف پدر بزرگوارشان پيغامي را خطاب به او ميبرد، در آخر والي مدينه از علي اكبرسئوال كرد نام تو چيست؟ فرمود: علي سئوال نمود نام برادرت؟ فرمود: علي آن شخص عصباني شد، و چند بار گفت: علي، علي، علي، « ما يُريدُ اَبُوك؟ » پدرت چه مي خواهد، همه اش نام فرزندان را علي مي گذارد، اين پيغام را علي اكبر(ع) نزد اباعبدالله الحسين (ع) برد، ايشان فرمود : والله اگر پروردگار دهها فرزند پسر به من عنايت كند نام همه ي آنها را علي مي گذارم و اگر دهها فرزند دختر به من عطا، نمايد نام همه ي آنها را نيز فاطمه مي گذارم. درباره شخصيت علي اكبر(ع) گفته شد، كه وي جواني خوش چهره، زيبا، خوش زبان و دلير بود و از جهت سيرت و خلق و خوي و صباحت رخسار، شبيه ترين مردم به پيامبر اكرم(ص) بود و شجاعت و رزمندگي را از جدش علي ابن ابي طالب (ع) به ارث برده و جامع كمالات، محامد و محاسن بود. در روايتي به نقل از شيخ جعفر شوشتري در كتاب خصائص الحسينيه آمده است: اباعبدالله الحسين هنگامي كه علي اكبر را به ميدان مي فرستاد، به لشگر خطاب كرد و فرمود:« يا قوم، هولاءِ قد برز عليهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله....... اي قوم، شما شاهد باشيد، پسري را به ميدان مي فرستم، كه شبيه ترين مردم از نظر خلق و خوي و منطق به رسول الله (ص) است بدانيد هر زمان ما دلمان براي رسول الله(ص) تنگ مي شد نگاه به وجه اين پسر مي كرديم.بنا به نقل ابوالفرج اصفهاني، آن حضرت درعصر خلافت عثمان بن عفان (سومين خليفه راشدين) ديده به جهان گشود.اين قول مبتني بر اين است كه وي به هنگام شهادت بيست و پنج ساله بود. در برخي روايات هم سن ايشان را ۲۸ ساله ذكر كرده اند، وي در مكتب جدش امام علي بن ابي طالب (ع) و در دامن مهرانگيز پدرش امام حسين(ع) در مدينه و كوفه تربيت و رشد و كمال يافت.امام حسين (ع) در تربيت وي و آموزش قرآن ومعارف اسلامي و اطلاعات سياسي و اجتماعي به آن جناب تلاش بليغي به عمل آورد و از وي يك انسان كامل و نمونه ساخت و شگفتي همگان، از جمله دشمنانشان را بر انگيخت.به هر روي علي اكبر(ع) در ماجراي عاشورا حضور فعال داشت و در تمام حالات در كنار پدرش امام حسين(ع)بود و با دشمنانش به سختي مبارزه مي كرد. شيخ جعفر شوشتري در خصائص نقل مي كند: هنگامي كه اباعبد الله الحسين عليه السلام در كاروان خود حركت به سمت كربلا مي كرد، حالتي به حضرت(ع) دست داد بنام نوميه و در آن حالت مكاشفه اي براي حضرت(ع) رخ داد، از آن حالت كه خارج شد استرجاع كرد: و فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون » علي اكبر(ع) در كنار پدر بود، و مي دانست امام بيهوده كلامي را به زبان نمي راند، سئوال نمود، پدرجان چرا استرجاع فرمودي؟: حضرت بلادرنگ فرمود: الان ديدم اين كاروان مي رود به سمت قتلگاه و مرگ درانتظار ماست، علي اكبر(ع) سئوال نمود: پدر جان مگر ما بر حق نيستيم؟ حضرت فرمود: آري ما بر حق هستيم. علي اكبر (ع) عرضه داشت: پس از مرگ باكي نداريم، گفتني است، با اين كه حضرت علي اكبر(ع) به سه طايفه معروف عرب پيوند و خويشاوندي داشته است، با اين حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با سپاهيان يزيد، هيچ اشاره اي به انتسابش به بني اميه و ثفيف نكرد، بلكه هاشمي بدون و انتساب به اهل بيت(ع) را افتخار خويش دانست و در رجزي چنين سرود:أنا عَلي بن الحسين بن عَلي نحن بيت الله آولي يا لنبيّأضربكَم با لسّيف حتّي يَنثني ضَربَ غُلامٍ هاشميّ عَلَويّوَ لا يَزالُ الْيَومَ اَحْمي عَن أبي تَاللهِ لا يَحكُمُ فينا ابنُ الدّعيوي نخستين شهيد بني هاشم در روز عاشورا بود و در زيارت شهداي معروفه نيز آمده است:السَّلامُ عليكَ يا اوّل قتيل مِن نَسل خَيْر سليل. علي اكبر(ع) درنبرد روز عاشورا دويست تن از سپاه عمر سعد را در دو مرحله به هلاكت رسانيد و سرانجاممرّه بن منقذ عبدي بر فرق مباركش ضربتي زد و او را به شدت زخمي نمود. آن گاه ساير دشمنان، جرأت و جسارت پيدا كرده و به آن حضرت هجوم آوردند و وي را آماج تيغ شمشير و نوك نيزه ها نمودند و مظلومانه به شهادتش رسانيدند.امام حسين(ع) در شهادتش بسيار اندوهناك و متأثر گرديد و در فراقش فراوان گريست و هنگامي كه سر خونين اش را در بغل گرفت، فرمود:ولدي علي عَلَي الدّنيا بعدك العفا (فرزندم علي ،ديگر بعد از تو اف بر اين دنيا در مورد سنّ شريف وي به هنگام شهادت، اختلاف است. برخي مي گويند هجده ساله، برخي مي گويند نوزده ساله و عده اي هم مي گويند بيست و پنج ساله بود.اما از اين كه وي از امام زين العابدين(ع)، فرزند ديگر امام حسين(ع) بزرگتر يا كوچك تر بود، اتفاقي ميان مورخان و سيره نگاران نيست. روايتي از امام زين العابدين(ع) نقل شده كه دلالت دارد بر اين كه وي از جهت سن كوچك تر از علي اكبر(ع) بود. آن حضرت فرمود: كان لي اخ يقال له عليّ اكبر منّي قتله الناس ...مقبره حضرت علي اكبر عليه السلام در كربلاي معلي پايين پاي اباعبدالله الحسين عليه السلام است و در سلام زيارت عاشورا منظور از وعلي علي ابن الحسين ، آقا علي اكبر عليه السلام مي باشد.

حرم‌رضوي پس‌از انفجار 30 خرداد73 +فیلم

$
0
0
به گزارش جهان به نقل از فارس، بیست سال پیش در چنین روزی درست روز عاشورای سال ۱۴۱۵ هجری قمری در ساعت ۱۴:۲۶ دقیقه جمعیت عزادار حسینی حرم رضوی شاهد جنایت هولناکی از سوی منافقان کوردل بود. در حالی که رواق‌ها و صحن‌ها و بست‌های حرم مملو از جمعیت عاشقی است، ذکر یا حسین بر لبان ‌آن‌ها قطع نمی‌شود و صدای نوحه صحن رضوی را عطرآگین کرده است، در این حین انفجاری سهمگین همه جا را به لرزه در می‌‌آورد. بمب که در قسمت بالای سر مبارک ثامن‌الحجج(ع) منفجر می‌شود و همه چیز را در هم می‌ریزد و زائران را وحشت زده و سراسیمه به اطراف می‌نگرند، شدت انفجار به حدی است که اعضای بدن تعدادی از زائران همچون سر و دست و پا و انگشت جدا شده و به اطراف محل حتی پشت بام حرم و سقف ضریح مطهر پراکنده می‌شود. نه تنها سطح حرم و روضه منوره رضوی آغشته می‌شود، بلکه قطعات خرد شده پوست و گوشت زائران به همراه خون، سطح دیوارهای حرم مطهر امام و داخل آن را پوشانده و به خون آغشته می‌شوند و بوی خون و سوختگی و دود، فضای حرم رضوی را پر می‌سازد. طاقت فرساترین و سوزناکترین صحنه برای خدام رضوی آنجایی است که باید به جمع آوری و پاکسازی حرم مطهر از قطعات ریز ریز شده گوشت، پوست و خون بدن‌های پاره پاره شده زائران بپردازند، به گونه‌ای که باقی مانده بدن‌های زائران در ظهر عاشورای حسینی(ع) در سطح بیشتر رواق‌ها همچون رواق دارالحفاظ، دارالسعادة و نیز گنبد الله وردیخان، گنبد حاتم خانی و... بخش وسیعی از دیوارها را پوشانیده است، این کار سخت و جگرسوز در همان شب و با زحمت بسیار انجام گرفت و صبح روز بعد حرم فرزند موسی بن جعفر(ع) آماده زیارت و طواف عاشقان دلسوخته و عزادار شد. به مناسبت سالروز هتک حرمت به ساحت امام علی ‌بن موسی‌‌الرضا(ع)، فیلمی از این حادثه هولناک در ادامه می‌آید که حاوی صحنه‌های دلخراشی است.فیلم

مصاحبه‌ رهبر انقلاب درباره دکتر شریعتی

$
0
0
به گزارش جهان به نقل از ایسنا امروز 29 خرداد، سی و ششمین سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی است. بخش هایی از گفت و گوی مجله سروش (شماره 102 ، خرداد 1360 ) با حضرت آیت الله خامنه ای که در آن نقل قولی هم از امام خمینی (ره) درباره دکتر علی شریعتی دارند از این قرار است: با توجه به اینکه شما با دکتر شریعتی سابقه دوستی و صمیمیت داشتید و با او از نزدیک آشنا بودید، آیا تمایل دارید در مورد چهره و شخصیت او با ما مصاحبه کنید؟ بسم الله الرحمن الرحیم. بله، من حرفی ندارم که درباره شخصیت شریعتی و معرفی شخصی از جوانب انسانی که برای مدت های مدیدی مرکز و محور گفت و گوها و قال و قیل های زیادی بوده، آشنایی های خودم را تا حدودی که در این فرصت می گنجد بیان کنم. به نظر من شریعتی برخلاف آنچه که همگان تصور می کنند یک چهره همچنان مظلوم است و این به دلیل طرفداران و مخالفان اوست؛ یعنی از شگفتی‎های زمان و شاید از شگفتی‎های شریعتی این است که هم طرفدارانش و هم مخالفانش نوعی همدستی با هم کرده‎اند تا این انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگهدارند و این ظلمی به اوست. مخالفان او به اشتباهات دکتر شریعتی تمسک می کنند و این موجب می شود که نقاط مثبتی که در او بود را نبینند. بی‎گمان شریعتی اشتباهاتی داشت و من هرگز ادعا نمی‎کنم که این اشتباهات کوچک بود. اما ادعا می‎کنم که در کنار آنچه که ما اشتباهات شریعتی می‎توانیم نام بگذاریم، چهره شریعتی از برجستگی‎ها و زیبایی هایی هم برخوردار بود. پس ظلم است اگر به خاطر اشتباهات او برجستگی های او را نبینیم. من فراموش نمی کنم که در اوج مبارزات که می توان گفت که مراحل پایانی قال و قیل های مربوط به شریعتی محسوب می شد، امام در ضمن صحبتی بدون این که نام از کسی ببرند، اشاره ای کردند به وضع شریعتی و مخالفت هایی که در اطراف او هست، نوار این سخن همان وقت از نجف آمد و در فرونشاندن آتش اختلافات موثر بود. در آنجا امام بدون این که اسم شریعتی را بیاورند این جور بیان کرده بودند: کسی را که خدماتی کرده (چیزی نزدیک به این مضمون) به خاطر چهار تا اشتباه در کتاب هایش بکوبیم این صحیح نیست، این دقیقا نشان می داد موضع درست را در مقابل هر شخصیتی و نه تنها شخصیت دکتر شریعتی؛ ممکن بود او اشتباهاتی بعضا در مسایل اصولی و بیانی تفکر اسلامی داشته باشد، مثل توحید، یا نبوت و یا مسایل دیگر. اما این نباید موجب می شد که ما شریعتی را با همین نقاط منفی باید بشناسیم. در او محسنات فراوانی هم وجود داشت که البته مجال نیست که الان من این محسنات را بگویم، برای اینکه در دو مصاحبه دیگر درباره برجستگی های دکتر من مطالبی گفته ام. این درباره مخالفان. دشمنی دوستان اما ظلم طرفداران شریعتی به او کمتر از مخالفانش نبود؛ بلکه حتی کوبنده تر و شدیدتر هم بود. طرفداران او به جای اینکه نقاط مثبت شریعتی را مطرح کنند و آنها را تبیین کنند، در مقابل مخالفان صف آرایی ها کردند و در اظهاراتی که نسبت به شریعتی کردند سعی کردند او را یک موجود مطلق جلوه بدهند. سعی کردند حتی کوچک ترین اشتباهی را از او نپذیرند. سعی کردند هرگونه اختلافی را که با روحانیون یا با متفکران بنیانی و فلسفی اسلام دارند در پوشش حمایت و دفاع از شریعتی بیان کنند. در حقیقت شریعتی را سنگری کردند برای کوبیدن روحانیت و یا کلا متفکران اندیشه بنیانی و فلسفه اسلام. خود این منش و موضع گیری کافی است که عکس العمل ها را در مقابل شریعتی تندتد و شدیدتر کند و مخالفان او را در مخالفت حریص تر کند. بنابراین من امروز می بینم کسانی که به نام شریعتی و به عنوان دفاع از او درباره شریعتی حرف می زنند، کمک می کنند تا شریعتی را هر چه بیشتر منزوی کنند. متاسفانه به نام رساندن اندیشه های او یا به نام نشر آثار او یا به عنوان پی گیری خط و راه او فجایعی در کشور ما صورت می گیرد. فراموش نکرده ایم که یک مشت قاتل و تروریست به نام "فرقانی ها" خودشان را دنباله رو خط شریعتی می دانستند. آیا شریعتی به راستی کسی بود که طرفدار ترور شخصیت عظیمی مثل شهید مطهری باشد؟ او که خودش را همواره علاقه مند به مرحوم مطهری و بلکه مرید او معرفی می کرد. من خودم از این مطلب را شنیدم، مخالفان را می شود با تبیین و توضیح روشن کرد. می شود با بیان برجستگی های شریعتی، اگر در میان مخالفان معاندی وجود دارد، او را منزوی کرد. اما این گونه موافقان را به هیچ وسیله ای نمی شود از جان شریعتی و از سر شریعتی دور کرد. بنابراین من معتقدم چهره شریعتی در میان این موافقان و این مخالفان چهره مظلومی است و اگر من بتوانم در این باره یک رفع ظلمی بکنم به مقتضای دوستی و برادری دیرینی که با او داشتم، حتما ابایی ندارم.  ابعاد ناشناخته شخصیتی شریعتی  عده ای معتقدند که معمولا شخصیت ها از دور یا پس از مرگ مبالغه آمیز و افسانه ای جلوه می کنند. آیا به نظر شما در مورد شریعتی نیز می توان این نظر را صادق دانست و آیا چهره او نیز دستخوش چنین آفتی شده است؟ البته من تصدیق می کنم که بخشی از شخصیت شریعتی مبالغه آمیز و افسانه آمیز جلوه می کند، در میان قشری از مردم، اما متقابلا بخش های ناشناخته ای از شخصیت شریعتی هم که آنها به قدر آنچه که بوده اند هم بروز نکرده اند و رویش امروز حساب نمی شود، مثل فرقانی ها هستند، در یک سطح دیگری، کسانی که امروز در جنبه های سیاسی در مقابل یک قشری یا جریانی قرار گرفته اند و خودشان را به شریعتی منتسب می کنند. از آن جمله هستند بعضی از افراد خانواده شریعتی، اینها در حقیقت از نام و از عنوان، از آبروی شریعتی دارند سوءاستفاده می کنند برای مقاصد سیاسی و این طرفداری و جانبداری است که یقینا ضربه اش به شخصیت شریعتی کمتر از ضربه مخالفان شریعتی نیست، وجود دارند. شریعتی را ممکن است به عنوان یک فیلسوف، یک متفکر بزرگ، یک بنیانگذار جریان اندیشه مترقی اسلام، معرفی بکنند. اینها البته همان طوری که اشاره کردید، افسانه آمیز و مبالغه آمیز است و چنین تغیراتی باب مرحوم دکتر شریعتی نیست. اما متقابلا شریعتی یک چهره دردمند پرسوز پیگیر برای حاکمیت اسلام بود، ااز جمله منادیانی بود از طرح اسلام به صورت یک ذهنیت و غلفت از طرح اسلام به صورت یک ایدئولوژی و قاعده نظام اجتماعی رنج می برد و کوشش می کرد تا اسلام را به عنوان یک تفکر سازندگی ساز و یک نظام اجتماعی و یک ایدئولوژی راهگشای زندکی مطرح کند. این بعد از شخصیت شریعتی آنچنان که باید و شاید شناخته نشده است و روی این بخش وجود او تکیه نمی شود. می بینید که اگر از یک بعد از سوی قشری از مردم شریعتی چهره اش مبالغه آمیز جلوه می کند، باز بخش دیگری از شخصیت او و گوشه دیگر از چهره او حتی ناشناخته و تاریک باقی مانده است. بنابراین می توانم در پاسخ شما بگویم بله، در صورت مشروط در مورد شریعتی هم این بیماری وجود داشته است، اما نه به صورت کامل و قسمت هایی از شخصیت او آنچنان که باید هم حتی شناخته نشده است. شریعتی و آغازگری ها نقش دکتر شریعتی در آغازگری ها چه بود؟ آیا او را در این مورد با اقبال یا سید جمال می توان مقایسه کرد؟ البته شریعتی یک آغازگر بود. در این شک نباید کرد. او آغازگر طرح اسلام با زبان فرهنگ جدید نسل بود. قبل از او بسیاری بودند که اندیشه مترقی اسلام را آنچنان که او فهمیده بود فهمیده بودند. چنین کسانی اما هیچ کدام این موفقیت را پیدا نکردند که آنچه را فهمیده بودند در غالب واژه ها و تغییراتی که برای نسل امروز ما و یا بهتر بگویم نسل آن روز شریعتی، نسلی که مخاطبین شریعتی را تشکیل می داد گیرایی داشته باشد مطرح کنند. موفق نشده بودند به زبان آنها این حقایق را بیان کنند. جوری که برای آنها قابل فهم باشد این مسایل را بگویند. شریعتی آغازگر طرح جدیدترین مسایل کشف شده اسلام مترقی بود به صورتی که برای آن نسل پاسخ دهنده به سوال ها و روشن کننده نقاط ابهام و تاریک بود. اما اینکه ما او را با سید جمال یا با اقبال مقایسه کنیم، نه! اگر کسی چنین مقایسه ای بکند ناشی از این است که اقبال و سید جمال را به درستی نشناخته است. دقیقا در یکی از جلسات یادبود مرحوم دکتر، شاید چهلم او بود، در مشهد سخنرانی، سخنرانی کرد و او را حتی از سید جمال و از کواکبی و از اقبال و اینها هم برتر خواند، بلکه با آنها غیر قابل مقایسه هم دانست. همان وقت هم این اعتراض در ذهن کسانی که شریعتی را به درستی می شناختند پدید آمد؛ زیرا تعریف از شریعتی به معنای این نیست که ما پیشروان اندیشه مترقی اسلام را تحقیر کنیم. با توجه به دوستی و ارتباط عمیق و نزدیک بین شما و مرحوم شریعتی، شما در مجموع چه احساسی نسبت به خط حرکت مبارزاتی و ایدئولوژیکی و عقیدتی شریعتی دارید و جمعا آن را چگونه برآورد می کنید؟ از مطالبی که گفتم فکر می کنم بتوان گفت که احساسات من نسبت به مرحوم شریعتی چه می باشد، من همیشه شریعتی را یک عنصر پیکاری ناپذیر در خط گسترش فکر اسلامی می دیدم و احساس می کردم. از سال 1336 که من شریعتی را از نزدیک شناختم و با هم دوست شدیم (قبل از اینکه به فرانسه برود) در جلسات کوچکی در حاشیه کار پدرش آقای محمد تقی شریعتی که در کانون نشر فرهنگ اسلامی داشت، او را فردی می دیدم که یک انگیزه تمام نشدنی در او وجود دارد برای آن چیزی که او از اسلام درک می کند. البته تلاش های او را در خارج از کشور من نمی دانم، در حدود 5 الی 6 سال در خارج از کشور بود، یعنی همان سال 1336 بود که به خارج از کشور رفت و اواخر سال 1342 بود که به ایران برگشت. بعد از آنکه ایشان به ایران مراجعت کردند، چهار الی پنج سالی به طور محدود فقط در دفتر کارش در مشهد بود و بعد در سطح ایران این تلاشش به خوبی مشهود شد. او یک انسان تلاشگر و در راه عقیده و فکر اسلامی خستگی ناپذیر و ارعاب ناپذیر بود. وجودی بود که در یک مقطع زمان واقعا به وجود او نیاز بود و او خلایی را پر کرد. البته این به آن معنی نیست که کار شریعتی بی عیب و نقص بود. یقینا کار او اگر فارغ از بقیه تلاش هایی که در جامعه انجام می داد، مورد ملاحظه قرار بگیرد، یک کار کاملی نخواهد بود؛ اما در کنار تلاش هایی که آن روز انجام می گرفت، حقیقتا یک جریان برای گسترش فکر اسلامی بود.

تصاویر حضور رهبر انقلاب در جمکران

$
0
0
به گزارش جهان به نقل از فارس، یکی از مکان‌های مقدس برای دعا و راز و نیاز با امام زمان(عج) طبق روایات رسیده مسجد مقدس جمکران در شهر قم است، به همین منظور در ادامه به تاریخچه مختصر احداث مسجد مقدس جمکران از کتاب «نجم‌الثاقب» تألیف محدث نوری اشاره می‌شود.شیخ حسن بن مثله جمکرانی می‌گوید: من شب سه شنبه، هفدهم ماه مبارک رمضان سال ۲۷۳ هجری در خانه خود خوابیده بودم که ناگهان عده‌ای از مردم به در خانه من آمدند و در حالی که نیمی از شب گذشته بود، مرا بیدار کردند و گفتند: «برخیز و خواسته امام مهدی(عج) را اجابت کن که تو را می‌خواند».حسن بن مثله جمکرانی می‌گوید: ‌برخاستم و به در خانه آمدم، جماعتی از بزرگان را دیدم؛ سلام کردم، جواب دادند و آن‌گاه مرا آوردند تا جایگاهی که اکنون مسجد است. دیدم تختی گذاشته‌اند و فرشی بر آن پهن کرده‌اند و ...؛ جوانی سی‌ ساله بر آن بالش‌ها تکیه کرده و شخصی پیر در مقابل او نشسته و کتابی در دست گرفته و می‌خواند، آن پیرمرد حضرت خضر(ع) بود.آن پیرمرد مرا نشاند و امام(عج) به من فرمود: «برو و به حسن بن مسلم بگو که تو چند سال است که در این زمین می‌کاری و ما خراب می‌کنیم و پنج سال است که زراعت می‌کنی و امسال دوباره زراعت کردی، دیگر اجازه نداری که در این زمین زراعت کنی و باید هر نفعی که از این زمین برده‌ای، برگردانی تا در این مکان مسجد بنا کنند، به او بگو: حق تعالی این زمین را از میان زمین‌های دیگر برگزیده است و تو آن را همراه زمین خود گرفتی و حال آن که خداوند به سبب این عمل تو، دو پسر جوانت را از تو گرفت و تو بیدار نشدی»!.حسن بن مثله گفت: ای مولای من، باید لیل و نشانی بر گفته شما داشته باشم تا مردم حرف مرا تصدیق کنند. حضرت(عج) فرمود: «ما در این جا علامت‌گذاری می‌کنیم، تا تو را تصدیق کنند، تو نزد سید ابوالحسن برو و بگو تا حسن بن مسلم را حاضر کند و در‌آمد چند ساله این زمین را از او بگیرد و خرج بنای مسجد کند و مابقی مخارج مسجد را از «رهق» (یکی از روستاهای کاشان) بیاورد و مسجد را تمام کند».در ادامه تصاویری از حضور رهبر انقلاب را در مسجد مقدس جمکران را مشاهده می‌کنید:        

اولین سفیر جوان امام زمان(عج) کیست؟

$
0
0
به گزارش جهان، هفتمین روز از دهه مهدویت به نام «مهدویت و جوان» نامگذاری شده است، نشان از جایگاه ویژه جوانان در دوران عصر غیبت و به خصوص دوران ظهور دارد.طبق روایات رسیده از ائمه معصومین(ع) اکثریت مطلق یاران خاص و انصار حضرت حجت(عج) را جوانان تشکیل می‌دهند، آری! همان ‌گونه که جوان مظهری از نشاط، شادی، طراوت، معنویت، محبت، تلاش و معرفت است، حکومت حضرت مهدی(عج) نیز عرصه درخشش جوانان خواهد بود و این نشاط و شادی در سطح جهان گسترده خواهد شد.درباره اینکه چرا جوانان بیشترین تعداد یاران حضرت حجت(عج) را تشکیل می‌دهند باید گفت، چون نسل جوان از فطرت دست نخورده و سرشت پاکی بهره‌مند است، در طول تاریخ همواره از حرکت‌های اصلاحی و دینی استقبال و حمایت کرده است.این امر در همان ابتدای آغاز رسالت پیامبر(ص) و پیش از آشکار شدن رسالت ایشان با لبیک گفتن جوانان به دعوت حق به منصه ظهور رسید و پیغمبر(ص) نیز با سپردن کارهای مهم به جوانان به مقام جوان ارج نهاد، این رویه در زمان امامان معصوم(ع) نیز ادامه یافت به گونه‌ای که جوانان نقش و جایگاه مهمی در اشاعه و ترویج معارف شیعی داشتند.نمونه ملموس‌تر آن حضور پرشور و پویای جوانان مسلمان در تمام مراحل انقلاب اسلامی بود که با حضور حماسی، از جان خود در راه رشد، بالندگی و پیروزی انقلاب مایه گذاشتند و بی‌شک می‌توان ادعا کرد که اگر حضور چشمگیر و حماسی جوانان در انقلاب اسلامی ایران نبود، امروز سرنوشت انقلاب و جایگاه آن معلوم نبود.*چهره امام زمان(عج) در دوران ظهوراین در حالی است که تشکیل حکومت جهانی اباصالح‌ المهدی(عج) نیز بر نیروی فراوان و با نشاط جوان تکیه دارد، به گونه‌ای که اباصلت هروی از امام رضا(ع) در مورد علامت حضرت مهدی(عج) در زمان قیام سؤال می‌کند، حضرت(ع) در جواب می‌فرماید: «عَلامَتُهُ اَن یَکونِ شیخِ السِن شابَ المَنظَر حَتی انَ الناظِرَ الیهِ لَیَحسَبَ اِبن اربَعینَ سنَة اَو دُونها، واَن مِن علامَتِهِ اَن لا یهرُمُ بِمُرُورِ الاَیامِ وَاللیالی حتی یَأتیَ اَجَلُهُ»؛(۱) نشانه و علامت حضرت این است که از نظر سن پیر ولی از نظر ظاهر جوان است، به حدی که اگر کسی به او توجه کند او را در سنین ۴۰ و یا کمتر می‌یابد و نشانه او این است که به گذشت روزها و شب‌ها پیر نمی‌شود تا زمانی که وقت رحلتش فرا رسد، آری! رهبر این جامعه جهانی، جوان با تمام نشاط و قدرت جوانی است گرچه عمر دراز بر او گذشته باشد.البته در روایتی از امام صادق(ع) درباره یاران جوان امام زمان(عج) هنگام ظهور این گونه یاد می‌شود که چگونه جوانان نقش اصلی را در قیام حضرت ولی عصر(عج) ایفا می‌کنند، امام(ع) می‌فرماید: «بیَنا شِبابَ الشیعَة عَلی ظُهورِ سُطوحِهِم نیامً اذاً تَوافُوا اِلی صاحِبِهِم فی لَیلَةَ واحِدَةٍ علی میعادٍ فَیُصَبحُونَ بمکةِ»،(۲) جوانان شیعه پشت بام‌های خویش در خوابند که ناگهان ندای صاحب خود در یک شب بدون وعده قبلی پاسخ می‌دهند و صبح در مکه حضور دارند.*آماری از تعداد حضور جوانان در حکومت مهدوی به روایت امام علی(ع)با این وجود روایت جالبی از امام علی(ع) نقل شده است که امیرالمؤمنین(ع) به صراحت از تعداد جوانان در حکومت مهدوی سخن به میان می‌آورند، ساقی کوثر(ع) می‌فرماید: «اَصحابَ المَهدی شَبابَ لاکهُولَ فیهِم اِلا مَثل کحلِ العَینِ والملحِ فی الزادِ وَاَقَلُّ الزّاد المِلح»،(۳) یاران مهدی(عج) جوانند و پیری در آن‌ها نیست مگر مثل سرمه چشم و یا به اندازه نمک در زاد و توشه سفر که معمولاً نمک کمترین وسیله سفر است.چنین نسل جوانی اداره تحت عنایات و قدرت امام زمان(عج) را به عهده خواهند داشت و کفر و ستم و بیداد را از صحنه زمین محو خواهند کرد.*نخستین سفیر جوان امام مهدی(عج) کیستامام جعفر صادق(ع) می‌فرماید: هنگام ظهور آن حضرت، جوانی از سوی آن حضرت به عنوان سفیر انتخاب می‌شود و از جانب آن حضرت به سوی مکه می‌رود تا پیام امام را به اهل مکه برساند و آن‌ها را به پیروی از حکومت حق فراخواند، -در برخی روایات، از او با عنوان «نفس زکیه» و «سید حسنی» یاد شده است- وی خود را به مکه می‌رساند و پیام آن حضرت را به مردم ابلاغ می‌کند، اما حکمرانان مکه او را میان رکن و مقام به شهادت می‌رسانند، این جوان سلحشور، نخستین سفیر حضرت حجت و اولین شهید در راه تحقق حکومت جهانی امام زمان(عج) است.(۴)*ویژگی‌های یاران جوان امام مهدی(عج) از منظر قرآنحال که مشخص شد جوانان اکثریت یاران حضرت صاحب الامر(عج) را تشکیل می‌دهند،‌ به بازخوانی اجمالی ویژگی‌های یاران امام مهدی(عج) در قرآن می‌پردازیم:- متواضع هستند: «وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا»- اهل طاعت و سجده و قیام هستند: «وَالَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِیَاماً»- اهل پرورش جاهلان و نادان‌های جامعه هستند: «وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا»- اهل اعتدالند: «إِذَا أَنفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا»- موحدند و غیر خدا را نمی‌خوانند: «لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ»- خود را آلوده به گناه که منجر به ورود به جهنم می‌شود نمی‌کنند: «وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ»- به جان انسانها احترام می‌گذارند: «وَلَا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ»- دنبال پاکسازی روان خویش هستند: «مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً»- پاکدامنند: «وَلَا یَزْنُونَ»- جبران کننده عقب ماندگی‌ها و پرکننده خلأها هستند: «إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا»- کلامشان صحیح است: «وَالَّذِینَ لَا یَشْهَدُونَ الزُّورَ»- اهل لغو نیستند: «وَإِذَا مَرُّوا بِاللَغْوِ مَرُّوا کِرَامًا»- حتی مرتکب مقدمات گناه هم نمی‌شوند و در مجالس گناه هم شرکت نمی‌کنند: «وَإِذَا مَرُّوا بِاللَغْوِ مَرُّوا کِرَامًا»- امام دیگرانند: «وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا»- پرورش دهنده نسل سالم و مفید هستند: «رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ»- ایمان دارند: «قُلْ یَا عِبَادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ‏»-- بنده خدی متعال هستند و امور خود را واگذار به خدای متعال می‌کنند: «ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ»- شیطان را به زانو در آورده‌اند: «وَ لأغوِیَنَّهُم أجمَعِینَ إلاّ عِبَادَکَ مِنهُمُ المُخلَصِینَ»- در کار خیر از همدیگر سبقت می‌گیرند: «وَیُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ أُولئِکَ مِنَ الصَّالِحینَ»- ویژگی‌های صالحین را دارند، یعنی صددرصد اعمالشان صالح است: «وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِی الصَّالِحِینَ»*پی‌نوشت‌ها:۱- بحار الانوار جلد ۵۲، صفحه ۲۸۵۲- بحار الانوار جلد ۵۲، صفحه ۳۷۰۳- بحار الانوار جلد ۵۲، صفحه ۳۲۳۴- ارشاد،مفید، جلد ۲، صفحه ۳۶۸

3 فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله

$
0
0
به گزارش جهان به نقل از مشرق، لشکر ۲۷ محمد رسول الله(صلوات الله علیه) در طول سال های دفاع مقدس، اصلی ترین یگانِ پیاده ی سپاه پاسداران به شمار می رفت و نقش غیر قابل انکاری در اکثر عملیات های جنگ هشت ساله ایفا نمود. این لشکر که امروز به «سپاه محمد رسول الله» تبدیل شده است، در طول جنگ چهار فرمانده ی لشکر و ده ها فرمانده ی گردان و گروهان خود را تقدیم انقلاب اسلامی نمود.تصویری که در پیش رو دارید، عکسی است منحصر بفرد از سه فرمانده ی شهید لشکر ۲۷ محمد رسول الله(صلوات الله علیه): حاج عباس کریمی، فرمانده ی لشکر (شهادت: ۲۴ اسفند ۱۳۶۳- عملیات بدر)حاج مجید رمضان، رییس ستاد لشکر(شهادت: ۲۵ دی ۱۳۶۵- عملیات کربلای ۵)حاج محمد عبادیان، فرمانده پشتیبانی و تدارکات لشکر( شهادت: ۲۴ دی ۱۳۶۵ - عملیات کربلای ۵)

عکس / رییس شورای شهر تهران در کنار برادرش

$
0
0
به گزارش جهان نیوز، مهندس مهدی چمران، رییس فعلی شورای شهر تهران، در سال 1320 در تهران متولد شد. ایشان فارغ التحصیل مقطع کارشناسی ارشد معماری در دانشگاه تهران است.مهندس چمران،پیش از حضور در شورای شهر تهران، معاونت فرهنگی ستاد فرماندهی کل قوا و مشاور تحقیقات علمی رئیس ستاد فرماندهی کل قوا نیز بوده است. مهندس چمران، با 71 سال سن، در آخرین انتخابات شورای شهر تهران که چند روز قبل انجام گرفت، مجددا مجوز ورود به دوره جدید شورای شهر را پیدا کرد. او برادر کوچک تر شهید دکتر مصطفی چمران و مسئول بنیاد شهید چمران نیز می باشد. در ایامی که شهید دکتر چمران، از لبنان به ایران بازگشت و در متن انقلاب اسلامی به فعالیت مشغول شد، مهدی نیز در کنار وی حاضر بود و در ستاد جنگ های نامنظم نیز، در رکاب برادرش حضور داشت.عکس زیر که در سال 1358 گرفته شده است، مهدی چمران را در کنار برادرش دکتر مصطفی چمران به تصویر کشیده است. 31 خرداد ماه امسال، برابر است با 3ی و دومین سالگرد شهادت دکتر مصطفی چمران ، که مهندس چمران و یک نسل از انقلابیون ایران اسلامی، مرهون نام و راه و رسم آن شهید بزرگوار هستند. شادی روحش صلوات

تشییع جنازه استاد جلیل شهناز

عکسی کمتر دیده شده از وزیر دفاع ایران و رییس جمهور سوریه

$
0
0
به گزارش جهان نیوز، عکسی که می بینید، همزمان با سی و دومین سالگرد شهادت دکتر مصطفی چمران، برای نخستین بار در این ابعاد توسط جهان نیوز در فضای مجازی منتشر می شود. در آبان ماه سال 1358، کشور الجزایر، بیست و پنجمین سالگرد انقلاب علیه اشغالگران فرانسوی را جشن گرفت و از سران کشورهای جهان برای شرکت در این جشن ها دعوت نمود. عکس زیر، در الجزایر و در جریان جشن های مذکور گرفته شده است. دکتر مصطفی چمران، به عنوان وزیر دفاعِ دولت موقت،  همراه هیئت ایرانی در این جشن ها شرکت نمود. در عکس، دکتر مصطفی چمران، در حال گفتگو با مرحوم "محمد حافظ الاسد"،  رییس جمهور پیشین سوریه در جریان اجلاس الجزایر می باشد.

نیوشا ضیغمی: فقط چهره ملاک نیست

$
0
0
به گزارش جهان، نیوشا ضیغمی فعالیت در عرصه هنر را با فیلم‌های موفق آغاز کرد و توانست دو بار کاندیدای دریافت جایزه سیمرغ بلورین بازیگری از جشنواره بین‌المللی فیلم فجر برای دو فیلم باشد اما پروسه نمایش فیلم‌هایش او را مجبور به انتخاب فیلم‌هایی تجاری کرد که بتواند در زمان خود اکران شده و موفق عمل کند. او در کارنامه بازیگری خود بیش از چهار فیلم را به ثبت رسانده است که به فروش میلیاردی دست یافته و مخاطبان به خوبی با آنها ارتباط برقرار کردند. در بخش نخست مصاحبه او با فارس درباره چگونگی انتخاب فیلم‌ها و روند بازیگری و برنامه‌اش برای انتخاب فیلم‌ها صحبت کردیم که از نظرتان می‌گذرد: *در شروع فعالیت بازیگری با انتخاب‌های درست توانستید دوبار برای فیلم های «شوریده» و بعدها در «حس پنهان» کاندیدای دریافت سیمرغ شوید چرا این روند موفقیت ادامه نداشت و هیچ گاه نتوانستید سیمرغ را از آن خود کنید؟ دو سال بعد از زمانی که کارم را در سینما آغاز کردم، شرایط سینما کاملاً متفاوت شد. از طرف دیگر مسیر اکران فیلم هایم، در انتخاب های بعدی ام تاثیر زیادی داشت. من هشت فیلم بازی کرده بودم در حالی که هیچ کدام از آن ها اکران نشده بود. با این تفاسیر از یک سو از قضاوت مخاطب درباره بازی هایم هیچ اطلاعی نداشتم و نمی توانستم خودم را محک بزنم و از سوی دیگر سینماگران کارهایم را در جشنواره ها دیده بودند و مرا به عنوان یک بازیگر پذیرفته بودند و پیشنهادات متعددی به من می شد. در نهایت باید بگویم هر هنرمندی علاقمند است به ایده‌آل‌ترین شکل ممکن به سینما نگاه کند اما شرایط و مسایل مختلف دست به دست هم می دهد تا یک بازیگر یا فیلمساز به جایگاهی که برای خود در نظر دارد برسد یا از آن دور شود. عدم نمایش به موقع فیلم‌هایم مجبور به انتخاب فیلم های تجاری کرد *با توجه به عدم اکران فیلم‌هایتان مجبور به آزمون و خطا در انتخاب شدید؟ عدم نمایش فیلم هایم در زمان معین مرا مجبور به انتخاب فیلم های به اصطلاح تجاری کرد تا اکران و دیده شوند. فیلم هایی که بازی کردم متاسفانه به دلیل فضای هنری آن ها موفق به دریافت نوبت نمایش نمی شدند یا در زمان خودشان مانند «تردست» دچار توقیف شدند یا مانند «شوریده» با مشکل عدم اکران از سوی پخش کنندگان و سینماداران مواجه شد. من درآن‌زمان بازیگر چهره ای نبودم آقای صفاخو هم که نقش مقابل من بودند بازیگر چهره ای نبودند و متاسفانه سینمادارها به دنبال اکران فیلم هایی بوده و هستند که چهره های شناخته شده باشند که البته از یک جنبه هایی حق با آنهاست. این مسیر که در بالا عنوان کردم باعث شد تا کارهایی را انتخاب کنم که موفق به اکران شوند و من توسط مخاطب دیده شوم و مورد قضاوت قرار بگیرم. البته در این راستا حدسم کاملا درست بود و اکران فیلم های من تقریبا از انتها به سمت ابتدا آمد و هشتمین فیلم کارنامه سینمایی من یعنی «اخراجی ها» اولین اکران فیلم سینمایی من بود. در واقع این چرخه نامناسب اکران باعث شد تا من در انتخاب هایم به گونه ای دیگر رفتار کنم. شاید اگر اکران فیلم هایم به موقع صورت می گرفت بازیگر فیلم هایی در ژانری دیگر می بودم . از سوی دیگر سینماگران معمولا آخرین نقشی که بازیگر ایفا کرده است را قضاوت می کنند. اگر بازیگر نقشی را در یک ژانر خوب بازی کرد پیشنهادات درهمان ژانر سینمایی تکرار می شوند و این امر یکی از عواملی است که بازیگر را به ورطه تکرار سوق می‌دهد. یک سال و نیم فعالیتی نداشتم *در این شرایط بازیگر باید مراقبت کند تا به ورطه تکرار نیافتد. بله من هم موافقم که بازیگر باید مراقب باشد تا به تکرار دچار نشود. من در یک دوره تقریبا یک سال و نیم فعالیت بازیگری نداشتم (سالهای 87 تا 89) و تلاش کردم با امتناع از پذیرفتن نقش های تکراری به دنبال فیلمنامه ای باشم که موجه تر باشد و بیشتر به آن علاقه داشته باشم اما می دیدم فیلمنامه مناسبی وجود ندارد. اگر به فیلم های هنری نگاه کنید به این مسئله خواهید رسید که یک تعداد بازیگر مشخص از یک فیلم به فیلم دیگری می روند و یک موج رسانه ای هم اطراف این بازیگران به وجود می آید و به عنوان بازیگران هنری مطرح می شوند. بخشی از این اتفاق به نگاه کارگردان ها بازمی‌گردد و بخش دیگر موجی رسانه ای است که دست به دست هم میدهد و بازیگر را از جایی  به جای دیگر می رساند. سینما در شرایط بسیار بدی به سرمی‌برد/ بازیگر حق انتخاب ندارد *در این شرایط کارگردانان را برای انتخاب بازیگران و احتمال تکرار نقش‌ها مقصر می‌دانید. نه، در شرایط فعلی هیچ کس مقصر نیست. سینمای ما در شرایط بسیار بدی به سر می برد و می توان گفت بازیگر حق انتخاب ندارد زیرا گزینه مناسب وجود ندارد که بخواهید انتخاب کنید. این شرایط در 7 یا 8 ماه اخیر تشدید شده است. بسیاری از بازیگران به بازی در تله فیلم ها روی آوردند. فیلم هایی که شاید درحد‌و‌اندازه آنها نبوده است. خودم از سال گذشته تا امسال پیشنهادات متعددی داشتم که آن ها را نمی پسندیدم و کاری را قبول نکردم. تنها کار  سینمایی در سال گذشته من «اینجا ایران است» بود که فیلمنامه اش در دفتر خودمان شکل گرفت و فیلمنامه را دوست داشتم و کار کردم. سالی یک فیلم بازی می‌کنم *در شرایط فعلی سینما پیشنهاد بازی قبول می کنید. هیچ وقت نمی توان در مورد اینگونه موارد با قطعیت صحبت کرد.باتوجه به تجربیاتم در طول این سالها و تجربه ای که در عرصه تولید کسب کرده ام، فکر می کنم اگر سالی یک کار بازی کنم اما آن را دوست داشته باشم خیلی بهتر از آن است که نقش هایی را بپذیریم که علاقه ای به آنها ندارم. اعتقادی به مرز‌بندی در سینما ندارم *در فیلم های تجاری و گیشه پسند ایفای نقش نمی کنید. سینمایی که تجارت و گیشه نداشته باشد به عقیده من سینما نیست. باید به این نکته توجه داشت که هر فیلم تجاری الزاماً بد نیست. به عقیده من سینما باید مخاطب داشته باشد. من به مرزبندی سینما به تجاری و هنری معتقد نیستم و به فیلم خوب و بد را می شناسم. فیلم پرفروش الزاما فیلم بدی نیست. اگر آن فیلم نباشد چرخه سینما به گردش در نمی آید و سینما تعطیل می شود. برخی فیلم‌های تجاری آبرومند نبود *فیلم تجاری باید خوش ساخت باشد که متاسفانه این نوع آثار کمتر در سینما دیده می شود. به نظر من باید بین سینمای تجاری و سینمای هجو تفاوت قائل باشیم. موجی در سینما به راه افتاد و فیلم هایی که اصلا ویژگی های یک سینمای استاندارد را نداشت و به قول معروف بی سرو ته بود ساخته شد. به عقیده من این دسته آثار، فیلم های آبرومندی نبودند. من چند وقت پیش فیلم «پیتزا مخلوط» را دیدم که به جرات می توانم بگویم این فیلم مبتذل نبود بلکه شنیع بود. مواردی در فیلم نمایش داده شده که حال مخاطب را بد می کند. امروز خدا را شکر می کنم که فیلم های سینمای تجاری را انتخاب کردم فیلم های بی آبرویی نبودند. *پیشنهاد فیلمنامه های در این دست سینما که فیلم های هجو بودند داشتید؟ بله فراوان. از همه فیلم‌هایم نمی‌توانم دفاع کنم *چقدر از فیلم هایی که بازی کردید و در کارنامه‌تان به ثبت رساندید، دفاع می کنید. نمی توانم از همه آنها دفاع کنم ولی در شرایط زمانی ساخت فیلم ها بهترین انتخابی بود که در آن زمان انجام دادم . شاید من تنها بازیگری بودم که وقتی وارد سینما شدم تعداد زیادی فیلم بازی کردم که هیچ یک موفق به نمایش در سینماها نشد و دو بار کاندید سیمرغ بلورین بودم اما هیچ کس در میان جامعه و مخاطب عام مرا نمی شناخت. این حس خیلی بدی بود زیرا من هنوز از سوی مخاطب قضاوت نشده بودم. برچسب چهره‌بودن برای بازیگر نگران کننده است *شما در کارنامه هنری‌تان چهار فیلم پرفروش و میلیاردی سینما را به ثبت رساندید نگران حضور در این دست فیلم ها و حرکت به سمت کلیشه شدن در این گونه سینما نبودید. نگران این مطلب هم بودم.وقتی در سینمای ما به بازیگری برچسب چهره بودن زده می شود، ایجاد نگرانی برای بازیگر فراهم می‌شود. وقتی مردم برای حضور آن بازیگری، به سینما می آیند و برای حضور او حاضر به خرید بلیت می شوند کار بازیگر سخت می شود. این اتفاق خوبی برای بازیگر در ایران نیست. در تمام دنیا تلاش می شود بازیگر به چهره ای تبدیل شود که مخاطب را به سینما می کشاند اما مشاورهای متعددی در کنار او حضور دارند تا با برنامه ریزی قوی او برای سینمای کشورش مفید باشد و مسیر حرفه ای اش را درست طی کند. این مشاوران زمانی که فعالیت بازیگر در سینما کم می شود،برای او برنامه ریزی های متعدد از جمله فعالیت های اجتماعی، خیریه و... انجام می دهند تا او دوباره دیده شود. حتی حاشیه های ساختگی برای او به وجود می آورند تا از ذهن مخاطب فراموش نشود. اگر نگاه دقیقی به فیلم های پرفروش هالیوود داشته باشیم خواهیم دید قبل از اکران آن برنامه ریزی منظم و منسجمی صورت گرفته تا فیلم به درستی دیده شود. در سینمای ما متاسفانه کارشناسی که بازیگر را در انتخاب هایش راهنمایی کند و او را به یک مسیر مناسب سوق دهد نداریم.در هر صورت باید قبول کنیم که بازیگر عالم کل نیست و به دلیل توانمندی هایش توانسته مخاطب را به سمت خود جلب کند اما چون مشاوران خوبی در کنار وی حضور ندارند ممکن است به ورطه تکرار بیفتد. از طرف دیگر فیلمساز هم حاضر نیست در شرایط فعلی سینما ریسک کند. ما امروز ستاره هایی داریم که در برخی از نقش ها جا افتاده اند و  فیلمسازان ما حاضر نیستند حتی مدل موی آن ها را تغییر دهند زیرا در فیلم قبلی بازیگر با این فرم در گیشه جواب داده است. پس بخشی از ماجرای تکرار و کلیشه شدن هم دست بازیگر نیست و به فیلمسازان مربوط می شود.     *اکثرا در فیلم های تجاری و گیشه پسند این اتفاق برای بازیگران رخ میدهد. بله. اکثر بازیگران فیلم های تجاری در فیلم های هنری به خوبی از عهده نقش برآمدند. همانطور که گفتم مرزبندی فیلم تجاری و هنری به نظر من کار اشتباهی است. *با این اوصاف به دلیل عدم حضور برنامه ریز و کارشناس تمام مشکلات انتخاب نقش برعهده بازیگر است. بله این باری است که بر دوش بازیگر سنگینی می کند و نمی داند که چه اتفاقی رخ خواهد داد. به طور نمونه وقتی فیلم «زمهریر» را انتخاب کردم فکر نمی کردم نتیجه فیلم به این شکل خواهد شد. تهیه کننده  فیلم آقای هاشمی بود که جزو بهترین تهیه کنندگان سینما هستند. بازیگران و عوامل پشت دوربین بسیار حرفه ای بودند. اما در انتها چه اتفاقی افتاد؟ بازیگر دیگر باید چگونه انتخاب کند؟ فیلمنامه  «زمهریر» شعر گونه بود *فیلمنامه در انتخاب شما در فیلم «زمهریر» نقشی نداشت فیلمنامه مثل یک شعر، زیبا بود و به گونه ای نوشته شده بود که نمی توانستی چنین نتیجه ای را برایش تصور کنی! حالا به هر دلیلی خروجی کار یک چیز دیگری درآمده است. آیا مقصر بازیگر است؟ *چقدر فیلمنامه‌ها تغییر می کند؟ در بسیاری از اوقات فیلمنامه‌ها دستخوش تغییرات زیادی می شوند. متاسفانه شرایط در سینمای ایران فاقد ثبات لازم است.  فیلمنامه عوض می شود، ممیزی باعث حذف بخش هایی می شود و.. اتفاقات زیادی ممکن است رخ دهد که فیلمساز و بازیگر به آنچه مد نظرشان بود نرسند. *با گذشت زمان طولانی از تولید «زمهریر» چطور شد که این فیلم از متنی شعر گونه اینگونه ساخته شد که تمام کارشناسان و اهالی رسانه را فارغ از هرگونه دسته و گروهی به واکنش تند در قبال فیلم رساند. من در جایگاهی نیستم که در مورد فیلم نظر بدهم اما به عقیده من هر هنرمندی ممکن است اشتباه کند. به نظرم یک موجی قبل از اکران فیلم برعلیه آن آغاز شد که افکار را متشنج کرد. توقع مخاطب هم توسط کارگردان و تهیه کننده قبل از اکران فیلم بالا رفت. و در نهایت وقتی فیلم اکران شد نتوانست سطح توقع مخاطبین را برآورده کند و همه چیز به ضرر فیلم تمام شد. مخاطبان من کاملا دو بعدی هستند /چهره به تنهایی نمی تواند ملاک باشد *با توجه به انتخاب هایی که از سوی شما صورت گرفته مخاطب به سمتی سوق داده شده که در آثار تنها برای دیدن فیزیک و چهره «نیوشا ضیغمی» به سینما می رود و بازی شما کمتر مورد توجه قرار می گیرد. من خدا را شاکرم که یک عده مخاطبین به من علاقمند هستند و از آنها سپاسگزارم. مخاطبان من کاملا دو بعدی هستند یا از من بدشان می آید و یا خیلی به من علاقمند هستند. افراد بسیار خوش چهره تر از من و امثال من در سطح شهر دیده می شوند اما به عقیده من چهره به تنهایی نمی تواند ملاک باشد. نمی توان پذیرفت که یک بازیگر فقط برای داشتن چهره و فیزیک مناسب در سینما فعال باشد.ماندگاری در سینما این نظر را رد می کند. 10 سال است که در حدود 30 فیلم و سریال حضور داشته ام. اگر تنها برای فیزیک و چهره در سینما باقی ماندم شاید بتوانم بگویم که بسیار خوش شانسم.(خنده) بخشی از انتخاب‌های فیلم گیشه پسند به بی‌تجربگی‌های من بازمی‌گردد *شاید این نگاه از زمانی قوت گرفت که شما در فیلم های گیشه پسند حاضر به همکاری شدید. بله منکر این نیستم که بخشی از این موضوع به انتخاب‌ها و بی تجربگی من باز می گردد.من در حالی که 21 ساله بودم،با تجربه بسیار محدود وارد سینما شدم. مسیر حرفه ای مسیری پیچیده و عجیب بود . هشت فیلم بازی کردم که می تواند کارنامه بازیگری 10 سال یک بازیگر با تجربه باشد. فیلم هایی که برخی از آنها هنوز اکران نشده مانند «مواجهه» ، «پارک وی»، «شوریده»، «تردست»، «حس پنهان»، «گناه من»، «تردست» و... بعد از بازی در این هشت فیلم به نقطه ای رسیدم که چهار سال از ورودم به سینما می گذشت اما هنوز هیچ یک از فیلم هایم به اکران عمومی درنیامده بود و نمی دانستم مردم با فیلم هایم ارتباط برقرار می کنند یا خیر. پیشنهاد فیلم های صرفا تجاری هم داشتم مانند فیلم «تلافی» که هنوز در رسانه خانگی جزء پرفروش ترین فیلم ها است. «توفیق اجباری» را کارکردم که فروش بالایی در گیشه از آن خود کرد . ناخودآگاه به موقع اکران نشدن فیلم هایم مسیر کاری من را پیچیده کرد.در نهایت باید بگویم شرایط اکران، بی تجربگی من و پبچیدگی های سینما مسائلی بود که در مسیر حرفه ای من وجود داشت و همین موضوع یک مقدار کار من را سخت کرد. *با توجه به این مطلب که گفتید نگاه تان در انتخاب فیلم ها تغییر می کند چقدر به سمت فیلم هایی که بار هنری بیشتر دارد حرکت می کنید و در انتخاب هایتان دقت می کنید؟ من علاقمند به فیلم هایی هستم که علاوه بر بار هنری بتواند مخاطب را هم با خود همراه کند مانند فیلم «جدایی نادر از سیمین». فیلم هایی که به لحاظ ساختار و مضمون مورد قبول است و از سوی دیگر پتانسیل جذب مخاطب را هم داشته باشند، سینمای مورد علاقه من است. برای حضور در فیلم‌های موفق باید صبر کنم *چگونه می توانید در این مسیر قدم بردارید تا پیشنهاداتی از این دست به شما برای بازی ارایه شود. من در حال حاضر باید صبر کنم و تلاش کنم. در شرایطی که فیلم خوب زیاد ساخته نمی شود و سینما به یک رکود ناخواسته رسیده چاره ای جز صبر وجود ندارد. آرزویم این است که بحرانی که امروز سینمای ایران را فراگرفته، به پایان برسد. سینما فقط بازیگر و کارگردان نیست. سینما مجموعه بزرگی است که از این طریق ارتزاق می کنند. متاسفانه آمار به شدت رو به کاهش تولید، باعث بیکاری غالب سینماگران شده که واقعیت تلخی است .

نظر جالب میرشکاک درباره صادق هدایت

$
0
0
به گزارش جهان به نقل از فارس، پنجمین جلسه کلاس آموزش نظم و نثر با حضور یوسفعلی میرشکاک در سالن آمفی تئاتر سازمان هنری رسانه ای اوج برگزار شد.متن کامل سخنرانی میرشکاک به شرح زیر است:نثر مانند راه رفتن و شعر مانند رقصیدن استبه تعبیر «پل والری»، نثر مانند راه رفتن ولی شعر مثل رقصیدن است. در شعر همان حرکتی که در نثر اتفاق می افتد، وجود دارد؛ با این تفاوت که حرکت در نثر به سمت یک مقصد صورت می گیرد ولی در شعر این حرکت، در واقع نفس خود شعر است. غایت شعر در خودش ولی غایت نثر در معنای آن است. وجود نثر معطوف به مخاطب و معنای شعر معطوف به خودش است و فرم و صورت شعر از مضمون آن اهمیت بیشتری دارد.ما اگر دقت داشته باشیم، متوجه می شویم اهمیت اولیه در شعر، نحوه بیان آن است و آنچه که در شعر بیان می شود در درجه دوم اهمیت قرار دارد.آنچه که در شعر گفته می شود اهمیت ثانویه است و اهمیت اولیه شعر در نحوه بیان است. آنچه که نثر و شعر را از هم متمایز می کند وزن، جادوی قافیه، تاثیر ردیف، ظرافت های زبانی و... است.مطیع الدین حجازی از صادق هدایت بهتر می‌نوشتزبان شعر زبانی است که فارق از معنا اهمیت دارد ولی زبان نثر بدون معنا موضوعیت ندارد. مطیع الدین حجازی از صادق هدایت بهتر می نوشت ولی چون حرفی برای گفتن نداشت، کتاب هایش ماندگار نشد.در عمل برای ادبیات انقلاب اسلامی کاری نکرده‌ایماگر دو رمان بزرگ در جهان داشته باشیم یکی از آنها «جنایت و مکافات» و دومی «برادران کارامازوف» داستایوسکی است. نویسنده این کتاب افعال را اغلب غلط استفاده می کرد. چون زمانی که وی در زندان بود تنها کتاب انجیل و تورات را در اختیار داشت و زمانی هم که از زندان آزاد شد در روزنامه ها به صورت پاورقی مطلب می نوشت؛ در حالی که ما چند سال است از ادبیات انقلاب اسلامی نام می بریم ولی در عمل هیچ کاری نکرده ایم.داستایوسکی همه کتاب هایش به جز «قمارباز» را به صورت پاورقی نوشته است. این نشان دهنده نبوغ این نویسنده است؛ با این حال عظمت این دو کتاب داستایوسکی همه جهان را تحت تاثیر قرار داده است. خیال و نیروی آفرینندگی که در وجود این نویسنده بوده باعث این همه زیبایی شده است.چه کسانی نویسنده نمی شوند؟ما ایرانی ها انسان های تنبلی هستیم. کسانی که می خواهند نویسنده باشند باید تنبلی را کنار بگذارند و مایه وجود تنبلی هم آرزو داشتن است؛ کسی که آرزو، مشغله، عشق به مصرف در وجود خود داشته باشد، نمی تواند نویسنده شود.ممیزی در کشورمان به یک مشکل تبدیل شده استممیزی در کشور ما به یک مشکل تبدیل شده است. در حوزه نویسندگی چند نوع ممیزی داریم که یکی از آنها ممیزی دینی، ممیزی عرفی، ممیزی سیاسی، ممیزی وزارت ارشاد، ممیزی عرفی و... با این حال در عالم شعر، شاعر می تواند همه مطالب مورد نظرش را به گونه ای بیان کرد که هیچ کس متوجه آنها نشود. شعر عالم اجمال است؛ بنابراین شاعر می تواند افکار، اندیشه ها، غرض ها، کنایه ها و... را در شعر آورد بدون اینکه کسی متوجه آنها شود.قوم ایرانی گریز از مسائل را رفتن به نهان روشی می دانددر کشور ما شاعران زیادی وجود داشته و دارند؛ دلیل این مسئله هم این است که قوم ایرانی گریز از همه مسائل را رفتن به نهان روشی می داند. هیچ قومی به اندازه قوم ایرانی چند چهره نیستند؛ یعنی با زن، بچه، شوهر، اطرافیان، دوستان، همکاران و... یک برخورد خاص دارند.تنها صادق هدایت نویسنده استاز میان همه نویسندگان ایرانی تنها صادق هدایت، نویسنده است. چون سعی کرده به لایه هایی از وجود انسان ایرانی نفوذ کند که تا به حال کسی این کار را نکرده است. هدایت در نوشته هایش به هر دو وجه عشق یعنی عشق زمینی و عشق آسمانی می پردازد. عشقی که در نوشته های صادق هدایت وجود دارد قابل لمس است و یک قوم و یک شهر در نوشته هایش مطرح است. وی به فمنیسم، استبداد شرقی و... در آثارش پرداخته است.دشواری نوشتن «چه گفتن» است نه «چگونه گفتن»صادق هدایت در بوف کور، نثر نامنظم استفاده می کند. زبان راوی در کتاب بوف کور استفاده شده است و ممکن نیست مطلبی در این کتاب پیدا شود که با قومیت ملی و دینی ایرانیان ارتباط نداشته باشد. دشواری نوشتن چه گفتن است نه چگونه گفتن؛ برای همین است که دیگر کتابی مانند «بوف کور» نوشته نشد.عشق در آثار گذشتگان ما سرسام آور استعشق در ادبیات قدیم ما در اکثر اوقات سرسام آور است. چون در آثار گذشتگان معشوق طبیعی به خاطر وضعیت اجتماعی آن زمان، وجود ندارد؛ ولی صادق هدایت در کتاب «بوف کور» تمام انباشته های قوم ایرانی را مطرح کرده است. در حالی که هوشنگ گلشیری نثر زیبایی دارد و مطلبی برای گفتن ندارد.قوم ایرانی سرگردان استایرانیان نه فقط از لحاظ صنعت بلکه از لحاظ بینش و منش محض انسانی نیز دچار سرگردانی هستند. به همین دلیل است که کلا مسائلی که در کشور وجود دارد به صورت واکنشی انجام می شود و قوم ایرانی هیچ وقت در سر جای خود عمل نمی کند و وظیفه نویسنده نشان دهنده یک قوم است. کسی که می خواهد بنویسد باید بتواند گره اصلی اقوام را نشان دهد.رمان نویسی کاری غربی استاینکه ما در رمان نویسی موفق نیستیم به دلیل این است که رمان نویسی کاری غربی است و ما تنها می خواهیم رمان بنویسیم؛ در حالی که آنها نمی خواهند بنویسند فقط این کار را انجام می دهند! در حالی که در غرب رمانسم(رمان کوتاه) می نوشتند. سروانتز مسئله را تغییر داد و کتاب «دن کیشوت» را نوشت با این حال دیگر غربی ها نخواستند «دن کیشوت» دیگری بنویسند در حالی که ما همیشه به دنبال این هستیم که یک «دن کیشوت» یا «بینوایان» بنویسیم.قومی که در صنعت دروغ می گوید، در ادبیات هم اینگونه عمل می کندصنعت مونتاژ را شرق ایجاد کرده است. چون می خواهند هم مصرف کننده تکنولوژی باشند و هم به دنیا بگویند که ما تولیدکننده هستیم؛ قومی که در صنعت دروغ می گوید در ادبیات نیز دروغ خواهد گفت. به طور مثال از یک کتاب ۳۰۰۰ نسخه چاپ کرده ایم در حالی که ۱۰۰۰ نسخه اول را می گوییم چاپ اول، ۱۰۰۰ نسخه دوم، چاپ دوم و... در حالی که اینگونه نیست.به راحتی می توان از کتاب هایی که در حوزه ادبیات دفاع مقدس نوشته شده است چند داستان جمع کرد و یک کتاب جدید نوشت بدون اینکه کسی متوجه شود؛ چون شخصیت های ما در ادبیات دفاع مقدس همگی یک حرف و یک کار را زده و انجام می دهند. با چنین وضعیتی آیا قوم ایرانی نیاز به نویسنده دارد؟ نه.نویسندگان یا آدم های غافل و از خود بی خبرند یا انسان هایی اند که هرگاه دریچه ذهنشان را در صفحه کاغذ باز می کنند، عجایب مخلوقات از ذهنشان خارج می شود.قوم ایرانی نمی تواند با تقلید از غرب به جایگاهی برسدقوم ایرانی نمی تواند با تقلید از غرب جایگاهی برای خود به دست بیاورد. هر گاه که در ادبیات توانستیم حرفی برای زدن، داشته باشیم قطعا به گذشته خودمان رجوع کرده ایم.«هزار و یکشب» تنها کتابی است که بیشتر نویسندگان غربی آن را خوانده اند.قوم ایرانی هیچگاه از مرحله تقلید به اجتهاد نخواهد رسید. چون هر گاه که دست از تقلید برمی دارند باز یک تمدن جدید به وجود می آید و باز مجبور به تقلید می شوند. قوم ایرانی در همه مسائل مثل صنعت، فرهنگ، تمدن به قول فیلسوفان در وضعیت نه این و نه آن قرار دارد.فردوسی در اشعارش هویت قومی ایرانیان را نشان می دهدنویسنده کسی است که در درون خود بتواند حداقل یکی از هویت های قومی، دینی، جنسی، طبقاتی و... را در اثرش بیاورد. اگر کسی بتواند به همه این هویت ها بپردازد که در درجه بالای نویسندگی قرار دارد. فردوسی هویت قومی ایرانیان را در اشعارش نشان می دهد. عده ای می خواستند فردوسی را زرتشتی نشان دهند در حالی که اصلا اینگونه نیست و در شاهنامه اساطیر زرتشتی به بدی نشان داده شده است.مثنوی شعر نیست بلکه یک رمان پست مدرن استکسی که می تواند هویت قومی را بشناسد، طرح هویت قومی می کند. شاهنامه در حقیقت یک رمان است و تنها وزن باعث می شود که احساس کنیم شاهنامه با نثر تفاوت دارد. مولانا در مثنوی هویت دینی را مطرح می کند در حالی که وزن باعث می شود ما مثنوی را شعر تلقی کنیم در حالی که اینگونه نیست، بلکه مثنوی یک رمان پست مدرن است.ایرانی ها حاضر به پرداخت غرامت برای حضور در جهان مدرن نیستندما ایرانی ها می خواهیم در جهان مدرن باشیم ولی حاضر به پرداخت غرامت نیستیم. نمی توان کفر و اسلام را هم با جمع بست. کسی که بتواند تناقضی که در درون ایرانی ها وجود دارد را بنویسد، یک نویسنده به حساب می آید. نویسنده باید به جایی برسد که از دیگر مسائل منقطع شود و فقط بنویسد؛ اگر نویسنده به هر مسئله دیگری به غیر از کاغذ نوشتن فکر کند، قطعا به جایی نخواهد رسید.ایرانی ها صد سالی است که خوش نشین هستندتا زمانی که کسی خانه ای از خود برای زندگی نداشته باشد، قطعا زندگی نخواهد داشت. ما از زمانی که وارد مدرنیته شده ایم یعنی در حدود ۱۰۰ سال، به قول خودمان خوش نشین هستیم در حالی که خوش نشینی نیست، بلکه از ویرانی به ویرانی دیگر رفتن است.

دلیل لرزش بدن اولیاء خدا در نماز

$
0
0
به گزارش جهان به نقل از تسنیم، دویست و چهل و نهمین جلسه درس اخلاق آیت‌الله قرهی با موضوع «شر» روز چهارشنبه هفته گذشته در مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد. مشروح این جلسه به شرح زیر است:بندگی؛ مقدّر شده برای انسان از روز ازل!آنچه که خدای متعال، از روز ازل و از روز خلقت انسان، برای انسان مقدّر داشت؛ بنده شدن بوده است. پروردگار عالم خلقت ما را در باب بندگی قرار داد، «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ». بندگی برای انسان میسور نمی‌گردد، إلّا به ترک آنچه ما سوی الله است. اولیاء خدا و عرفای عظیم‌الشّأن بیان کردند: حکمت هم موقعی در قلب انسان قرار می‌گیرد که از دنیا بریده باشد.مولی‌الموالی، امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: آن موقعی حکمت بر قلب کسی قرار می‌گیرد که بداند دنیا، فانی است و بقا، جای دیگر است و آن که فهمید دنیا، فانی است، علقه به دنیا نخواهد داشت که عمده شرّ، هم همین علقه به دنیا است.دنیای راکب!حال، می‌خواهیم ببینیم راه این که انسان، بالجد به دنیا وابسته نشود، چیست؟ یعنی راه این که انسان در دنیا باشد و از دنیا بهره ببرد، امّا فریب دنیا را نخورد. آیت‌الله العظمی نائینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به شاگردانشان یک تعبیر بسیار عالی را بیان کردند. ایشان فرموده بودند: دنیا در دو حال است، یک حالش، حال غالب است و آن این که دنیا، راکب است، نه مرکب؛ یعنی دنیا بر انسان‌ها سوار است و یک حال هم حال مغلوب است.فرمودند: حال اوّل که مع‌الأسف اکثر مردم در دنیا دچار آن می‌شوند، این است که دنیا بر آن‌ها سوار می‌شود. یعنی عوض این که آن‌ها از دنیا بهره بگیرند و استفاده کنند و سوار بر دنیا باشند؛ دنیا بر آن‌ها سوار است. لذا بیان می‌کنند: دنیای مذموم است که بر انسان، سوار است.امّا یک عدّه هم هستند که برعکس، آن‌ها بر دنیا سوارند، قلیلند، امّا متّقین هستند. آن‌ها در همین دنیا استفاده می‌کنند و بهره می‌برند، امّا فریب دنیا را نمی‌خورند و هیچ‌گاه به دنیا علقه نمی‌بندند. تازه نسبت به دنیا تنفّر دارند تا نکند دنیا بر ایشان سوار شود و فریبشان دهد.انسان چه کند که این‌طور شود تا از اولیاء خدا و مقرّبین حضرت حقّ شود که خدا آن‌ها را می‌پسندد؟ به تعبیری دیگر انسان چه کند که دنیا در تسخیر او باشد و او سوار بر دنیا باشد، نه این که دنیا سوار بر او باشد؟ یک مطلب، این است که اجازه ندهد لذائذ دنیا به زیر دندان او بماند.چگونه مصیبت را عین رحمت ببینیم؟اولیاء خدا می‌گویند: آن موقعی که بنده (عبد) بخواهد علقه به دنیا ببندد، پروردگار عالم او را به یک مصیبت ظاهری دچار می‌کند که به دنیا علاقه نبندد. بندگان حقیقی خدا هم این را عین رحمت و لطف خدا می‌دانند. لذا نه تنها شکوه نمی‌کنند که خدایا! چرا به این مصیبت گرفتار شدم، بلکه شکر می‌کنند، برای این که می‌دانند این مصیبت، رحمت است. چون اگر این مصیبت نبود، چنان علقه به دنیا پیدا می‌کردند که دیگر فراموش می‌کردند دنیا، دار فناست، نه دار بقا. لذا به خاطر همین اگر مصیبتی به آن‌ها وارد شود، آن را رحمت خدا می‌دانند . شکوه نمی‌کنند. امّا بعضی‌ها اگر کوچک‌ترین مصیبتی برایشان بیاید، ناله می‌کنند، فغان می‌کنند و شکوه به پروردگار عالم می‌کنند، گاه به جایی می‌رسد که حتّی دینشان را هم از دست می‌دهند! امّا اولیاء این‌طور نیستند.برای این که انسان به این حال برسد، چه کند؟ می‌فرمایند: اگر می‌خواهیم به این حال برسیم، بایداز دنیا به قدر قناعت و رفع احتیاج بهره‌برداری کنیم. این مطلب، نسخه بزرگی است که خیلی شنیدیم، امّا اگر عملیاتی شود، انسان، آرام می‌شود و دیگر مصیبت برایش عین رحمت می‌شود. لذا اگر انسان این نسخه را بالجد در زندگیش پیاده کند و از دنیا به قدر رفع احتیاج بهره ببرد، به طوری که به آنچه که ذوالجلال و الاکرام به او مرحمت کرده، قانع باشد؛ دیگر حریص نیست و همیشه با طمأنینه خواهد بود، نگران نیست و غصه نمی‌خورد. اولیاء خدا در دنیا غصّه نمی‌‌خورند؛ اگر هم غصّه بخورند، غصّه‌شان، دین است.بندگان حقیقی خدا و پرهیز از ذلیل شدن در مقابل دشمن، به خاطر لقمه!پس اگر بخواهیم عبد شویم، نباید وابسته به دنیا باشیم و باید دنیا را فانی بدانیم. اگر بخواهیم به این حال دچار شویم، باید برسیم به آن‌جا که بدانیم: - همان‌گونه که آیت‌الله العظمی نائینی فرمودند - ما باید سوار بر دنیا باشیم، نه دنیا سوار بر ما باشد، از دنیا بهره ببریم، امّا به قدر همان چیزی که باید برای رفع احتیاج داشته باشیم. اگر این‌طور شد، دیگر دنیا بر ما سوار نیست، دیگر قناعت پیشه کردیم، حرص نمی‌‌خوریم، غصّه نمی‌‌خوریم، آرامش به دست می-آوریم، متانت به دست می‌‌آوریم، حالمان، حال خوشی می‌‌شود و دیگر سراغ بندگی می‌رویم.اولیاء خدا، بندگان خاصّ پروردگار عالم، عمده مطلبشان و تمام تلاش و همّ و غمّ‌شان، رسیدن به این است که عبدالله (عبد خدا، بنده پروردگار عالم) شوند. آن که در این سیر دارد حرکت می‌‌کند، در سیر دنیا نیست، در ازدیاد مال نیست، به دنبال این که در این دنیا حرص بزنم نیست و برعکس، هرچه بود، قانع است. وقتی قانع شد، چون سیر و فکر او به سمت دیگری است و فکرش دنیا نیست، بلکه فکرش بندگی پروردگار عالم است؛ لذا هرطور بگذرد، برایش می‌‌گذرد.بنده خدا فقط یک چیز را اجازه نمی‌‌دهد که این‌طور شود و آن این که در مقابل دشمن و شیطان برای لقمه ذلیل بشود و فقط بندگی خدا را می‌خواهد. حتّی لقمه را عنوان رفع احتیاج می‌‌داند تا در آن سیری که باید به بندگی پروردگار عالم برسد، قدرت و قوه داشته باشد که بتواند حرکت کند.اکل و دفع نزد اولیاء خدا، یکی است!لذا شاید ما این تعبیر را خوب نفهمیم و خیلی هم خوشایندمان نباشد، امّا بدانید ابوالعرفاء، آیت‌الله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌‌فرمودند: اولیاء خدا، معصومین، بزرگان، تمام بندگان خاصّ خدا، اکل و دفع در نزدشان، یکی است. عرض کردم: موقعی که می‌‌روید دفع فضولات ‌‌کنید، دعا دارد. بیان شده: چشمتان که افتاد، بگویید: «اللّهم اطعمنی طیباً فی عافیة و اخرجه منّی خبیثاً فی عافیة». لذا وقتی اکلش برای قوت و قدرت داشتن در راه بندگی است و خروج پیدا کردن مواد زائدش هم برای این است که بدن در سلامت باشد؛ پس هر دو یکی است.اولیاء خدا اصلاً در فکر جسم نیستند و اگر هم باشند، فقط برای بندگی است «قَوِّ عَلَى خِدْمَتِكَ جَوَارِحِی»؛ یعنی جسم را هم می‌‌خواهند برای خدا و بندگی. لذا کسی که این حال را دارد، سیر فکری‌اش به سمت پروردگار عالم و بندگی خداست، پس دیگر غصّه دنیا را نمی‌‌خورد و غصّه‌اش فقط آخرت و بنده بودنش است که آیا بنده شدم یا نشدم؟به خاطر همین انبیاء، حضرات معصومین و اولیاء خدا نسخه دادند و گفتند:اگر می‌‌خواهید عبد بشوید، باید از شرارت‌‌های نفس دور بشوید و یکی از مطالب بسیار مهمّش همین است که نکند حریص و سیری‌‌ناپذیر شوید؛ چون در آن صورت خوی پلیدان در شما به وجود می‌‌آید.اگر بعضی از مطالب، راجع به خلق و خوی الهی است و مواردی است که سبب می‌شود انسان به اخلاق الهی متخلّق می‌‌شود؛ بعضی از مطالب هم انسان را به خلق و خوی شیطان و دور دن از بندگی خدا مبتلا می‌‌کند. می‌‌فرمایند: «الشَّرَهُ سَجِیَّةُ الْأَرْجَاسِ» - عرض کردم «الشَّرَهُ» به معنی سیری‌‌ناپذیری است که جالب است آن هم با شر آمده است - سیری‌‌ناپذیری، خوی پلیدان و بدان است. اگر انسان، قانع شد دیگر طبیعی است ناراحت نمی‌‌شود در پست، مقام و ... چه خواهد شد. این‌‌قدر این مطلب مهم است که اگر انسان مثلاً در جمع‌‌آوری مال، قانع باشد، آرامش پیدا می‌‌کند.حالا عرض می‌‌کنم که یکی از خصائصی که در روایات راجع به علاج سیری‌‌ناپذیری بیان می‌‌کنند، این است که اگر انسان قانع شد، دیگر پارسای حقیقی می‌‌شود.باز امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) فرمود: «الشَّرَهُ مِنْ مَسَاوِی الْأَخْلَاقِ» سیری-ناپذیری از آن خصلت‌‌های بسیار زشت، اخلاق سوء و بد است. چرا انسان به جایی می‌رسد که سیری پیدا نمی‌‌کند؟! چون اگر به دنیا دل بست، آن‌قدر جلو می‌‌رود که دیگر تمامی ندارد. یک راه برای دل‌بسته نشدن به دنیابرای این‌‌که انسان دل‌بسته به دنیا نشود، اوّل باید بداند این‌‌جا دار فناست و این را باید تمرین کند. اگر جدّاً فهمیدیم که این‌‌جا دار فناست، تمام است. می‌‌دانید چرا در قدیم، در روستاها و شهرستان‌‌های کوچک، قبرستان‌‌ها را ورودی روستا و شهر قرار می‌‌دادند؟ برای این که هم موقع ورود و هم موقع خروج که می‌‌خواستند سرکارشان بروند، قبرستان را ببینند و به دنیا دل نبندند.شاید بعضی‌‌ها که درک این مطلب را ندارند، بگویند: این‌‌ها می‌‌خواهند مردم را به سمت غم و اندوه ببرند، امّا این‌ها نمی‌‌فهمند منظور اولیاء خدا و بزرگان چیست. این مطلب برای آن است ‌‌که انسان، دلبسته به دنیا نشود. حتّی در بعضی از شهرها، گذشتگانی بودند که قبرهای امواتشان را کنار درب ورودی خانه قرار می‌‌دادند که وقتی از خانه بیرون می‌‌آمدند، اوّل پایشان روی قبر برود و وقتی هم که می‌‌خواستند ورود به خانه پیدا کنند، باز هم اوّل پایشان روی قبر می‌‌رفت. لذا دائم به خودشان تذکار می‌‌دادند که برای این دنیا نیستی، دائم می‌‌فهمیدند که من اصلاً نیامدم این‌‌جا باشم، چقدر راحت لنگر انداختم، اصلاً لنگری نباید بیاندازم، من برای این‌‌جا نیستم، این‌‌جا دار فناست و ... .وقتی کسی جدّی فهمید که این دنیا، دار فناست؛ معلوم است حرص نمی‌‌زند و دیگر قانع می‌‌شود.چه کسی می‌تواند تکلیف‌گرا شود؟چه کسی سیری‌‌ناپذیر است؟ آن‌‌که باور نکرده باید برود. برای همین آرزوها می‌‌کند که بعداً چنین و چنان می‌شوم، مثلاً معاون وزیر می‌‌شوم، بعد وزیر می‌‌شوم و بعد رئیس جمهور می‌‌شوم! آن‌‌وقت اگر هم نشود، معلوم است همه را طوری خطاب می‌‌کند که گویی طلبکار است.برای همین قبرها را کنار خانه قرار می‌‌دادند و تا درب خانه را باز می‌‌کردند، پایشان روی قبر می‌‌رفت و می‌فهمیدند که متعلّق به این دنیا نیستند و برای همین آرام بودند. وقتی کسی آرام شد، تکلیف‌‌گرا می‌‌شود.یک موقعی عرض کردم که یک مرتبه محضر آیت‌الله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودیم، ظهر بود و ایشان می‌خواستند ناهار میل کنند، به من و یکی از آقایان فرمودند: شما هم بمانید. در آن هنگام، به ایشان گفتند: کسی آمده و اصرار دارد که شما را ببیند. ایشان اجازه دادند، آن شخص آمد و گفت: می‌‌خواهم یک مطلبی بگویم. فرمودند: بفرمایید. گفت: جلوی این‌‌ها بگویم؟ فرمودند: بله، بگویید. گفت: می‌‌خواهم کاندیدای مجلس بشوم.فرمودند: حتماً تصوّر کردی که بهتر از دیگران هستی و می‌‌توانی از عهده این کار بر بیایی؟ گفت: بله. آقا فرمودند: همین احساس برتر بودن از دیگران، خودش اشتباه است. اگر خودت احساس کردی و می‌‌گویی: من از دیگران بهترم؛ یعنی این که اوّلاً خود را به دانستی و بعد بهتر. ما تعجّب کردیم، پرسیدیم: پس چه کنیم؟ بالاخره چه کسانی باید این تکلیف را احساس کنند؟ فرمودند: تنها کسانی که یک عالم ربّانی به آن‌ها تکلیف کند، می‌توانند حضور پیدا کنند.لذا وقتی کسی بداند بنده خداست و دین تکالیفش را برایش بیان کرده؛ دیگر حرص نمی‌‌زند. برای همین است که می‌‌فرمایند: این سیری‌‌ناپذیری خوی پلیدان است، «الشَّرَهُ سَجِیَّةُ الْأَرْجَاسِ» و از اخلاق زشت و سوء است، «الشَّرَهُ مِنْ مَسَاوِی الْأَخْلَاقِ».لذا کسی که سیری ندارد، گرفتار می‌‌شود و همان سیری‌ناپذیری سرآمد همه عیب‌‌ها می‌‌شود. امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) می‌فرمود: «رَأْسُ الْمَعَایِبِ الشَّرَهُ» سیری‌‌ناپذیری، رأس همه بدی‌‌ها و عیب-هاست. یعنی با این خصلت، سایر عیب‌‌ها هم شروع می‌‌شود. وقتی حریص به دنیا شدی، طبیعی است سیری‌‌ناپذیر می‌‌شوی و دنیا مدام تو را به سمت خودش می‌کشد. دیگر یک موقعی می‌‌بینی که تمام است و چیزی نداری. به ظاهر خواستی دنیای خود را آباد کنی، امّا آن را هم آباد نکردی؛ چون باید بگذاری و بروی.آسید جمال الدّین گلپایگانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن آیت حقّ می‌‌فرمایند: آن کسانی که ثروت انبوهی دارند که به کارشان نیامده، موقعی که مرگشان فرا می‌‌رسد، تک تک آن ثروت‌ها سراغشان می‌‌آید و شیطان همه آن‌‌ها را به او جلوه می‌‌دهد و بعد می‌‌فهمد حتّی خودش هم نتوانسته از آن‌‌ها هم بهره ببرد و فقط حمّال آن‌‌ها بوده، جمع-آوری می‌کرده و گرفتار بوده است.می‌‌فرمایند:در آن هنگام، وقتی شیطان می‌‌آید، می‌‌گوید: ببین خدا ظالم است و از اموال خودت هم استفاده نکردی و ...؛ لذا دینش را هم می‌‌گیرد و او جان می‌‌دهد. جالب است می‌‌گویند: وقتی دارد جان می‌‌دهد، یک لحظه می‌‌بیند که همه آن‌‌ اموال، دارالتّجاره‌‌، خانه‌‌ها، ویلاها، باغ‌‌ها و ... به او می‌‌خندند و شیطان هم می‌‌خندد که نتوانستی بهره ببری و استفاده کنی.اصل و ریشه سیری‌ناپذیریحرص، بدکشنده است و انسان را گرفتار و بیچاره می‌‌کند. موقعی که انسان به دنیا گرفتار است، سیری‌‌ناپذیری برای او می‌‌آید. حال، چه می‌‌شود که انسان دیگر حریص و سیری‌‌ناپذیر می‌‌شود؟! امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیّ‌بن‌ابی‌طالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) می‌‌فرمایند: علّتش طمع است، «أَصْلُ الشَّرَهِ الطَّمَعُ وَ ثَمَرَتُهُ الْمَلَامَةُ» ؛ اصل و ریشه این حرص و سیری‌ناپذیری، طمع است، طوری که به کم قانع نیست و دائم می‌‌خواهد و به آن قدرت و ... طمع دارد!اولیاء خدا می‌‌گویند: حتّی در علم هم بگو: خدایا! من آمده‌‌ام تا برای رضای خودت، درس بخوانم؛ چون نبی مکرّم هم خطاب کرده: «اطلبوا العلم من المهد إلى اللّحد» ، یا این که خود پروردگار عالم می‌‌فرماید: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ» ، یا این که در جای دیگر می‌‌فرماید: «وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ».ملّاصدرای عظیم‌الشّأن(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن فیلسوف و فقیه صمدانی بیان می‌‌فرمایند: اگر به این عنوان به مباحث علمی ورود پیدا کنی که بگویی حتماً می‌‌خواهم به فلان مدرک برسم، این نوعی به دنیا دل‌بستن است. البته خود ایشان می‌‌گوید: انسان باید به دنبال درس و علم برود. لذا منظور، این نیست که درس نخوانیم. بلکه باید درس را برای رضای خدا خواند. اتّفاقاً باید سفت و محکم هم درس خواند امّا باید بگوییم که هرچه خدا بخواهد. این که بگویی: درس بخوانم تا این کاره بشوم، غلط است، باید گفت: هرچه تو بخواهی، نه این‌که برای خودمان جورچین درست کنیم.اگر یک لحظه ملک‌الموت بیاید، همه چیز تمام است. یکی از اعزّه روحانی، چند وقت پیش، در حالی که خیلی سرحال و جوان بود و با این‌که به ظاهر احتیاط هم کرده بود، امّا برق او را گرفت و تمام شد. هیچ کس نمی‌‌داند که چه کسی، کجا می‌‌میرد، هیچ نمی‌‌دانیم. لذا انسان باید تکلیف‌گرا باشد و بگوید: هر چه خدا می‌‌خواهد.اگر انسان بگوید: درس می‌‌خوانم که به فلان مدرک یا مقام برسم، آن‌وقت اگر نرسد به پروردگار عالم بدبین می‌گردد. لذا حتّی به آن درجات بالای علمی هم نباید طمع ورزید. اولیاء خدا حتّی در مقامات معنوی هم غبطه نمی‌خورند!شاید بپرسید: مگر در اسلام نگفته‌‌اند که غبطه خوردن نسبت به چیزهای خوب، مثلاً نسبت به کسی که به درجات بالای معنوی رسیده است، اشکالی ندارد؟ بله، امّا باید آن را از خدا بخواهیم. اگر خودمان بخواهیم جورچین درست بکنیم و بعد به آن نرسیم، اوّل مطلبش این است که نسبت به پروردگار عالم بدبین می‌‌شویم. پس عیبی ندارد که بگوییم: خدایا! این مقامات و مطالب علمی و معنویاتی که فلانی دارد را نصیب ما هم بگردان.البته اولیاء خدا، عرفای عظیم‌الشّأن و مردان الهی، اگر جایی هم بخواهند غبطه بخورند، تنها در معنویات است و در مورد مادیّات ابداً غبطه نمی‌‌خورند. اگر عبد، عبد باشد، نمی‌‌گوید: فلانی چه ماشینی، چه خانه‌‌ای، چه ویلایی دارد، خوش به حالش، ای کاش من هم داشتم. اولیاء خدا، هیچ‌‌گاه، ولو به لحظه‌‌ای، در مقابل مادیّات، غبطه نمی‌‌خورند و نمی‌‌گویند: فلانی چه خانه وسیعی دارد! بعد هم بگویند که حسب روایات شریفه، پروردگار عالم بیان فرموده: خوبی مرد به این است که همسر خوب، همسایه خوب، مرکب خوب و خانه وسیع هم داشته باشد، چه اشکال دارد که من هم حلالش را داشته باشم. ابداً اولیاء خدا ولو به لحظه‌‌ای غبطه به اموال کسی، ولو حلالش نمی‌‌خورند، بلکه اگر غبطه هم بخورند، فقط در مسائل معنوی است، چرا که می‌‌دانند عمر بسیار کوتاه است و اصلاً جای این حرف‌ها نیست.اولیاء خدا خیلی بهتر از من و شما می‌‌فهمند و می‌گویند: این عمر گران‌بها، خیلی زود تمام می‌‌شود، من برای چه غبطه بخورم و بگویم: فلانی، چه خانه یا مقام و قدرتی دارد، یادش بخیر، ما با هم همکلاسی و هم‌حجره‌‌ای بودیم، نوش جانش، امّا خدایا! نمی‌‌شود من هم آن خانه را داشته باشم، یا به فلان مقام و ریاست برسم.اولیاء خدا ابداً این‌گونه غبطه نمی‌‌خورند، بلکه اگر هم غبطه بخورند (دقّت کنید، اگر دارد)، در معنویات است و حتّی بالاتر از آن، این که آن‌ها، در معنویات هم، غبطه نمی‌‌خورند و می‌‌گویند: خدایا! اولیاء شدن خوب است، امّا ما می‌‌خواهیم بنده تو بشویم، پسندم آنچه را جانان پسندد. حال اگر پرده‌‌ای کنار رفت، رفت؛ اگر نرفت هم نرفت.اولیاء خدا بیشتر از ما، از شیطان می‌ترسندخدمتتان عرض کردم که آن بهجت‌‌القلوب(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، یا دیگر اولیاء خدا و عرفای عظیم‌‌الشّأن، شهرت را نوعی ابتلای بزرگ می‌‌دانستند و می‌دانند. خداوند شرایط را این‌‌طور قرار می‌‌دهد که دیگران از آن‌ها بهره ببرند و به سمت آن‌ها بروند، امّا از طرفی، خود این‌ها از این مسئله بسیار ناراحت می‌‌شوند. اصلاً اولیاء خدا گاهی می‌‌مانند که چه بکنند؟! از طرفی وظیفه دارند که مطالب را بیان کنند، امّا از آن طرف می‌‌ترسند که شهره بشوند!ابوالعرفاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌‌فرمودند: اولیاء خدا واقعاً مانده‌‌اند که چه بکنند و شهرت را برای خود بلا می‌‌دانند و می‌‌گویند: خدا! ما را به چه بلیه‌‌ای دچار کرد، اگر یک لحظه غافل شویم چه؟! اولیاء خدا این‌گونه می‌ترسند. این را به عنوان کد به شما بگویم، آن را به ذهنتان بسپارید: اولیاء خدا و عرفای عظیم‌‌الشّأن خیلی بیشتر از ما، از شیطان می‌‌ترسند. می‌‌گویند: وای بر ما، اگر یک لحظه غافل بشویم.لذا می‌‌دانید، اولیاء خدا خواب و خورد و خوراکشان کمتر می‌‌شود؛ چون دائم می‌‌ترسند و هرچه به مقامات عرفانی عروج پیدا می‌‌کنند و بالا و بالاتر می‌‌روند، وحشتشان از شیطان، ابلیس بیشتر می‌‌شود! عجیب است، آن‌ها که دیگر نباید بترسند؛ چون مخلَصین عالم شده‌‌اند - البته آن‌ها یک لحظه هم خودشان را مخلِص نمی‌‌دانند، چه برسد به مخلَص - امّا دائم می‌‌ترسند و هرچه بالاتر می‌‌روند، دائم گریه و فغان و ناله دارند، کمتر خورد و خوراک دارند و حالشان یک حال عجیبی است و مدام اضطرابی در درون خود دارند.دلیل اضطراب و لرزش بدن حضرات معصومین و اولیاء خدا در نمازنکته‌‌ای را در این شب که نزدیک ولادت آقا جانمان هستیم، بیان کنم. حضرت شیخنا الاعظم، شیخ مفید عزیز(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) فرمودند: دلیل این که حضرات معصومین و بعد تالی‌‌تلو معصوم و اولیاء خدا در هنگام نماز می‌‌لرزند و می‌‌ترسند، دو مطلب است: ۱. یک دلیلش، اتّصال است؛ چرا که نماز، معراج مؤمن است «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِنِ» و این‌ها دارند با خدا حرف می‌زنند. ۲. دیگر این که می‌‌دانند در اتّصال، اگر یک لحظه غفلت کنند، دیگر حضور قلب ندارند. لذا می‌‌ترسند که اگر یک لحظه غافل شوند، شیطان حتّی به نمازشان هم وارد می‌‌شود. گرچه شیطان با معصومین و حتّی تالی‌تلو معصوم هم نمی‌‌تواند کاری داشته باشد (آن شهابٌ مبین‌‌ها نمی‌‌گذارند که شیطان وارد شود)، امّا خودشان می‌‌ترسند، چرا که شیطان با این که نمی‌‌تواند ورورد پیدا کند، امّا به اولیاء خدا هم طمع دارد. لذا این‌ها می‌ترسند.پس دلیل این اشک و ناله و فغان، دو وجه است، یکی این که وقتی به پروردگار عالم می‌‌رسند و می‌‌بینند که پروردگار عالم اجازه داده که با او حرف بزنند؛ اشک شوق می‌‌ریزند و یکی هم این که می‌‌ترسند که نکند غفلت کنند و شیطان آن‌ها را فریب دهد.ببینید این‌ها چه دیدی نسبت به مطالب دارند، غوغاست. این مطلب را چون نزدیک ولادت آقاجان بودیم بیان کردم، خودشان گفتند: این‌طور بیان فرمودند که دو حالت دارد، حالتی هم که سیّدالسّاجدین در نماز می‌ایستاد و روایت دارد که بدنشان می‌لرزید و الله اکبر می‌گفتند، این‌گونه بود. البته هضمش یک مقدار برای ما سنگین است، چون می‌گوییم: به معصوم که شیطان نمی‌تواند ورود پیدا کند، بله امّا خود آن حضرات هم باز در اضطراب هستند.سؤال: مگر این دعای «أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ یَحْضُرُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» از خود معصوم وارد نشده که ۱۰ مرتبه قبل از طلوع آفتاب و ۱۰مرتبه قبل از غروب آفتاب آن را بگویید؛ پس خود معصومین هم می‌ترسند که شیاطین وارد شوند، «أَنْ یَحْضُرُونِ». این اولیاء خدا این‌طور هستند.تنها درخواست اولیاء خدالذا اولیاء خدا و عرفای عظیم‌الشّأن فقط بندگی می‌خواهند. عرض کردم اگر از خود پیامبر عظیم‌الشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بپرسیم که آقاجان! کدام مدال برای شما بالاتر است؟ نمی‌فرمایند: من به آن معراجی رفتم که هیچ کس نتوانسته بیاید، «قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‏» - این آیه از آن آیه‌هایی مشکله است که کسی نمی‌تواند حل کند و نمی‌داند «قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‏» یعنی چه - من بودم و او بود، ملک هم نمی‌توانست بیاید. یا نمی‌فرمایند: من خاتم الانبیاء و اشرف ملخوقات هستم و ...، بلکه می‌فرمایند: من عبدم.لذا بالاترین مدال افتخار نبی مکرم، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) این است که می‌فرمایند: من عبدم.پس اولیاء خدا و عرفا حتّی به مطالب معنوی هم طمع ندارند؛ می‌فرمایند: خدا! هرچه که تو بگویی می‌پسندیم و فقط بندگی می‌خواهیم. لذا طمع به آن عنوان که حتماً به آن مقامات معنوی بروند، نیز ندارند و فقط می‌گویند: خدایا! من فقط می‌خواهم تو امضاء کنی و من عبد تو باشم، دیگر هرچه دادند، دادند؛ ندادند هم، ندادند. قانع است. پرده بالا رفت، رفت، نرفت، نرفت. طی‌الأرض داشت، داشت، نداشت، نداشت. اصلاً دنبال این حرف‌ها نیست. فقط دنبال بندگی خداست. ما باید دنبال بندگی باشیم، عبد بشویم، عبدالله. آن‌وقت همه مطالبمان درست می‌شود.ملامت کردن دیگران؛ ثمره سیری‌ناپذیریفرمودند: ریشه سیری‌ناپذیری، همین طمع است. ثمره آن چیست؟ ملامت، «وَ ثَمَرَتُهُ الْمَلَامَةُ». لذا بیان کردند: ثمره سیری‌ناپذیری، ملامت است؛ چون وقتی به آن نمی‌رسد، دائم خودش و دیگران را ملامت می‌کند که تو نگذاشتی من به این‌جا برسم، تو نگذاشتی آن‌طور بشود و ... . اگر گذاشته بودی، من به آن مطالب می‌رسیدم؛ اگر گذاشته بودی، من این‌طور می‌شدم و ...، عجب! مدام حرص می‌زند، طمع دارد.می‌فرمایند: این طمع، ریشه سیری‌ناپذیری است و ثمره و میوه آن هم، ملامت می‌شود که مدام دیگران را ملامت می‌کند.مثل بعضی‌ها که ملامت می‌کنند که چنین و چنان کردید، مثلاً نگذاشتید آن یکی رئیس‌جمهور بشود، اگر این‌طور می‌شد، او می‌شد. گفتید: آن اصلح است، صالح مقبول چنین شد و ... . دائم دیگران را ملامت می‌کنند، در حالی که اصلاً اشتباه است. این حرف‌ها چیست؟! خدا می‌خواهد. ای بسا اتّفاقاً اگر اتّحاد هم می‌شد و فرض یک نفر هم می‌شد، آن‌هایی که به زید و عمرو و ... رأی می‌دادند، رأی‌هایشان را به همین رئیس‌جمهور منتخب می‌دادند، تازه رأی ایشان بالاتر هم می‌رفت. از کجا معلوم است که تو این‌طور می‌گویی؟! معلوم می‌شود آن‌جا، حبّ ریاست است که مدام دیگران را هم ملامت می‌کنند و به حبّ ریاست گرفتار شده‌اند.کما این که بعضی‌ها که رأی نیاوردند، اصلاً هیچ چیز هم نگفتند که ای داد بیداد، چرا این‌طور نشد و ... . امّا آن که به دنیا وابسته است، بیشتر هم داد و فریاد می‌زند و این و آن را متّهم می‌کند. پس ثمره سیری‌ناپذیری، ملامت می‌شود. خیلی باید مواظب باشیم.یک روایت جامع و کاملی از پیامبر عظیم‌الشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) راجع به ریشه سیری‌ناپذیری است که إن‌شاءالله هفته بعد به شرط حیات عرض کنم که بسیار عجیب است و انسان باید مراقبت کند.خنده شیطان و اموال و مقامات دنیایی، به انسان، در لحظه آخر عمرش!پس آقاجان! عبد بشویم، عبد. بنده خدا بشویم. بنده، طمع به هیچ چیز، حتّی به آن مقامات معنوی هم ندارد و فقط تکلیف‌گراست. می‌گوید: تکلیف من چیست؟ هرچه تکلیفم بود، آن را انجام می‌دهم. تکلیف را برای چه می‌خواهد؟ برای این که عبد و بنده خدا بشود، همین.لذا بنده‌های خدا فقط می‌دانند و دائم این تذکار را به خودشان بیان می‌کنند که دنیا دار فناست و می‌گذرد. تا الآن گذشته و باز هم می‌گذرد و یک موقعی چشم باز می‌کنی، می‌بینی تمام شد. آن یکی بود، رفت، این یکی بود، می‌رود. ما هم می‌بینی، ناگهان بانگی برآمد، خواجه مرد، رفتیم، تمام شد، مردیم. فکر خودمان باشیم. آن‌هایی که بودند، الآن نیستند. ما هم یک زمانی نیستیم.دنبال این باشیم که وقتی می‌میریم، مهر می‌زنند که عبد بودی یا خیر؟ یا این که به قول آیت‌الله العظمی آسیّد جمال‌الدّین گلپایگانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که عرض کردم، حسب روایت می‌فرمودند: وقتی لحظه مرگ می‌شود، همه را جلو می‌آورند و می‌بیند، بعد شیطان به او می‌گوید: ببین خدا چقدر ظالم است، باغت چه شد، مالت چه شد، همسرت چه شد، فرزندانت چه شد و ... . لذا دینش را می‌گیرد و در آن لحظه آخر، به قول ایشان، همه آن‌ها و شیطان با هم به او می‌خندند! موقعی که دارد جانش بالا می‌آید، می‌بیند مالش دارد به او می‌خندد، حساب‌های بانکی آن چنانی‌اش دارد به او می‌خندد، ویلاها و زمین‌ها و پاساژها همه دارند به او می‌خندند پست و مقامش به او می‌خندد و شیطان هم به او می‌خندد؛ یعنی دیدی نتوانستی استفاده کنی.خیلی بد است که دیگران، انسان را شماتت کنند. شاید یکی از معانی ملامت هم که روایت می‌فرماید: ثمره سیری‌ناپذیری، ملامت است؛ همین باشد که در آن لحظه آخر، همه می‌خندند و ملامتش می‌کنند که دیدی چه شد؟! ثمره این همه طمعی که داشتی و حرص زدی، چه شد؟! لذا به او می‌خندند و ملامتش می‌کنند که دیدی آخر گذاشتی و رفتی، چرا برای خدا خرجش نکردی؟ چرا دست کسی را نگرفتی؟ چرا برای امام زمان خرجش نکردی؟ چرا آن طرف برای خودت باقیات الصالحات نگذاشتی؟ این‌ها که مال این‌جاست، خداحافظ!وصیّت انفاق ثلث مال بعد از مرگمطلبی را در این‌جا بگویم و آن این که حتّی آن کسی که بگوید: یک سوم مالم را برای خودم خرج کنید، درست است که شرعاً اشکال ندارد، امّا اولیاء خدا می‌گویند: این چه خرجی است؟! اگر می‌خواست، خودش باید می‌کرد. معلوم است فقط وقتی که دستش از دنیا کوتاه است و می‌داند هیچی مال او نیست، می‌گوید: یک سوم مالم را هم خرجم کنید. باید گفت: اگر زرنگ بودی، در دنیا خرج می‌کردی. آن موقع که دیگر داری می‌روی و چیزی نداری. حالا که رفتی، می‌گویی: برایم خرج کنید؟! چطور خودت بودی، خرج نکردی؟! تو خودت هم، مال خودت نیستی.لذا دیدید دیگر، می‌گویند: ولیّ میّت باید اجازه بدهد. پس تازه بعد از مرگت هم، یکی دیگر ولیّ تو می‌شود. تا دیروز، تو ولیّ همسر و فرزندانت بودی، امّا همین که می‌میری، ولیّ تو فرزند بزرگت می‌شود. مثلاً اگر وصیت نکرده باشد، می‌گویند: ولیّ‌اش باید اجازه دهد فلان شود یا از ولیّ‌اش می‌پرسند: فلانی نماز بخواند؟! پس وقتی بعد از مرگ، ولیّ‌ات هم یکی دیگر می‌شود، آن وقت می‌گویی: مال خودم است و می‌خواهم یک سوم آن را انفاق کنم؟!پروردگارا! ما را بندگان صالح خودت قرار بده.چرا شعبان، ماه پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است؟ «السلام علیک یا مولای یا بقیه اللّه» ماه، ماه شعبان المعظّم، ماه آقاجانمان است. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: ماه شعبان، ماه من است، امّا یک مطلب مهمّش این است که در این ماه کسی آمده که فرمود: «اسمه کاسمی». بله، پیامبر، خاتم الانبیاء است و او، خاتم الاوصیاء و محیّ‌الدّین است.عرض کردیم: در این ماه، نه پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به دنیا آمدند (ایشان در ربیع‌الاول دنیا آمدند)؛ نه به بعثت رسیدند (در بیست و هفت رجب مبعوث شدند)؛ نه رحلت یا شهادت ایشان در این ماه بوده (بیست و هشت صفر، به شهادت رسیدند) و نه آغاز هجرت در این ماه است (اوّل ربیع، هجرت آغاز شده) و ...؛ هیچ کدام از این‌ها نیست و به ظاهر این ماه هیچ‌گونه مناسبتی با پیامبر عظیم‌الشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) ندارد، امّا چرا فرمودند: این ماه، ماه من است؟ چون آقاجانمان، مولایمان، سیّدمان، صاحبمان، سالارمان، حضرت حجّت بن الحسن المهدی(صلوات اللّه و سلامه علیه) در این ماه متولّد شدند که دین ایشان را احیا می‌کنند.بگذارید این نکته را هم بگویم که به غیر از دعاهایی که در ماه شعبان در مفاتیح دارد که بخوانید، اولیاء خدا می‌گویند: در این ماه خیلی یاد آقاجان باشید. دعای سلامتی «اللهم کن لولیک»، دعای فرج «الهی عظم البلاء»، زیارت آل یاسین، زیارت جامعه کبیره و ... را بخوانید و شب، روز، دائم یاد آقا باشید.عرض کردم موقع خواب، دقایقی با آقا حرف بزنید و در این ماه، بیشتر باشد. می‌دانید به زمان ورود به ماه مبارک رمضان و ضیافت الله، دیگر چیزی نمانده. دوشنبه که می‌آید روز ولادت آقاجانمان است و در حقیقت این ماه از نیمه می‌گذرد و بعد از نیمی دیگر، به ماه مبارک، ماه ضیافت الله، می‌رسیم، «دُعِیتُمْ فِیهِ إِلَى ضِیَافَةِ اللَّهِ» . باید آقاجان امضاء کنند تا ورود پیدا کنیم، اصلاً همه چیز دست آقاجان است. شب قدر که اوج ماه مبارک رمضان و اوج ضیافت الله است، آقاجانمان مقدراتمان را امضاء می‌کنند. لذا تا می‌توانیم در این ماه، یاد آقاجان باشیم.«السلام علیک یا مولای یا بقیه اللّه»

چه تعداد از یاران امام زمان(عج) زن هستند؟

$
0
0
به گزارش جهان به نقل از خبر، محمد جواد طبسی در قسمتی از مقاله ای با عنوان « زنان در حکومت امام زمان، عجّل اللّه تعالی فرجه» که در مجله موعود منتشر شده به حضور تعدادی از زنان در بین یاران امام زمان(عج) اشاره کرده است که در ادامه این قسمت از مقاله را می خوانید.حضور پنجاه زن در بین یاران اماماولین گروه از زنانی که به محضر امام زمان می شتابند آنهایند که در آن ایّام می زیسته اند و همانند دیگر یاران امام، علیه السلام، به هنگام ظهور در حرم امن الهی به خدمت امام، علیه السلام، می رسند. در این باره دو روایت وجود دارد:روایت اول: امّ سلمه ضمن حدیثی درباره علایم ظهور، از پیامبر روایت کرده است که فرمود:یعوذ عائذ من الحرم فیجتمع الناس إلیه کالطّیر الواردة المتفرقة حتّی یجتمع إلیه ثلاث مأة و أربعة عشر رجلاً فیه نسوة فیظهر علی کلّ جبّار و ابن جبّار...(۱)در آن هنگام پناهنده ای به حرم امن الهی پناه می آورد و مردم همانند کبوترانی که از چهار سمت به یک سو هجوم می برند به سوی او جمع می شوند تا اینکه در نزد آن حضرت سیصد و چهارده نفر گرد می آیند که برخی از آنان زن می باشند که بر هر جبار و جبار زاده ای پیروز می شود.(۲)روایت دوم: جابربن یزید جعفی، ضمن حدیث مفصلی از امام باقر، علیه السلام، در بیان برخی نشانه های ظهور نقل کرده که:و یجیی ء واللّه ثلاث مأة و بضعة عشر رجلاً فیهم خمسون امراة یجتمعون بمکة علی غیر میعاد قزعا کقزع الخریف یتبع بعضهم و هی الآیة الّتی قال اللّه : «أینما تکونوا یأت بکم اللّه جمیعا إنّ اللّه علی کلّ شی ء قدیر...»(۳)به خدا سوگند، سیصد و سیزده نفر می آیند که پنجاه نفر از این عده زن هستند که بدون هیچ قرار قبلی در مکه کنار یکدیگر جمع خواهند شد. این است معنای آیه شریفه: «هرجا باشید خداوند همه شما را حاضر می کند. زیرا او بر هر کاری توانا است».پنجاه زن از سیصد و سیزده نفر!نکته شگفت در این دو روایت این است که می فرماید: سیصد و سیزده مرد گرد آیند که پنجاه نفر ایشان زن هستند!دوم آنکه: در روایتی که نام یاران برشمرده شده است نام هیچ زنی وجود ندارد.(۴)در پاسخ این شبهه می توان گفت: این چند نفر در زمره همان سیصد و سیزده نفر هستند. زیرا اولاً امام، علیه السلام، می فرماید: «فیهم»؛ یعنی در این عده پنجاه زن می باشد.دوم: شاید تعبیر مردان بدین سبب باشد که بیشتر این افراد مرد هستند و این کلمه از باب فزونی عدد مردان، چنین ذکر شده است.سوم: اگر مقصود همراهی خارج از این عده بود امام می فرمود: «معهم»، نه اینکه بفرماید «فیهم»، زیرا این سیصد و سیزده نفر مانند عدد اصحاب بدر برشمرده شده اند و همه یاران و فرماندهان عالی رتبه و ازنظر مقام و قدرت درحد بسیار بالایی هستند که برخی با ابر جابه جا می شوند و اینها بدون شک با بقیه مردم آن زمان فرق بسیار دارند. بنابراین اگر بگوییم آنها جزو همان سیصد و سیزده نفر هستند برای آنها رتبه و موقعیت ویژه قائل شده ایم و اگر بگوییم در زمره یاران دیگر حضرت باشند از امتیاز کمتری برخوردارند.پی نوشتها:(۱).صدوق، محمد بن علی بن الحسین، کمال الدین، ج ۲، ص۴۷۶.(۲).الهیثمی، نورالدین علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد، ج ۷، ص۳۱۵؛ معجم احادیث الإمام المهدی، ج ۱، ص ۵۰۰.(۳).همان.(۴).المجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۲۲۳.

ابراز همدردی علما با آیت الله نوری همدانی

$
0
0
به گزارش جهان به نقل از رسا، مراسم بزرگداشت همشیره مکرمه حضرت آیت الله حسین نوری همدانی روز جمعه ۳۱ خردادماه در دفتر این مرجع تقلید برگزار شد. در این مراسم که با سخنرانی حجت الاسلام حیدری کاشانی از فضلای حوزه همراه بود، نمایندگان بیوت مراجع تقلید، علما، شخصیت های برجسته حوزه و مسؤولان استانی درگذشت همشیره آیت الله نوری همدانی را به این مرجع تقلید تسلیت گفتند و با ذکر فاتحه و قرائت قرآن علو درجات آن مرحومه مغفوره را از درگاه الهی مسالت کردند. در این مراسم نمایندگان بیوت مراجع تقلید، نماینده دفتر رهبر معظم انقلاب، آیت الله مصباح یزدی، آیت الله سیدهاشم حسینی بوشهری مدیر حوزه های علمیه، آیت الله سید احمد خاتمی عضو هیات رییسه مجلس خبرگان رهبری، آیت الله باریک بین نماینده ولی فقیه و امام جمعه قزوین و دیگر علما حضور داشتند. اعضای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، نمایندگان خبرگان رهبری، نمایندگان مجمع طلاب و فضلای حوزه های علمیه سراسر کشور، نمایندگان مردم قم در مجلس شورای اسلامی، استاندار قم، حجت الاسلام سقای بی ریا رییس مجمع نمایندگان طلاب و فضلای حوزه و اساتید حوزه علمیه قم از دیگر حاضران در این مراسم بودند. گفتنی است، همشیره مکرمه حضرت آیت الله نوری همدانی روز یکشنبه به دلیل بیماری و کهولت سن دار فانی را وداع گفت و پیکر آن مرحومه در قبرستان باغ بهشت در جوار گلزار شهدای شهر مقدس قم به خاک سپرده شد./

توصیه‌های جالب امام رضا(ع)درمورد عطرزدن

$
0
0
به گزارش جهان به نقل از قدس، در روایات و احادیث رسیده از معصومین علیهم السلام برای استفاده از عطر و بوی خوش آثار و خواص فراوانی در دنیا و آخرت ذکر شده است.ثواب اخروی، تقویت قلب، زیادی عقل و شادی و نشاط و... از جمله این آثار است.امام رضا (ع) استفاده از عطر را باعث انبساط روحی دانسته می فرماید: «چهار چیز است که دل را باز می کند و غم را از بین می برد: عطر زدن، عسل خوردن، سوارى کردن و به سبزه نظر کردن!» و نیز در توصیه ای دیگر به مردم می فرمایند: « برای مرد سزاوار نیست که استفادی هر روزه از بوی خوش را ترک کند پس اگر نتوانست، یک روز در میان و باز اگر نتوانست، در هر جمعه خود را خوشبو سازد و هیچ گاه این عمل را رها نکند».(۱)امام رضا (علیه السلام) در روایتی دیگر عطر زدن را از اخلاق انبیا دانسته می فرماید: «الطَیبُ من أخلاق الأنبیاء ؛ خوشبو کردن، از اخلاق پیامبران است».(۲)و در روایات دیگر نقل شده که بوی خوش همواره از محل زندگی امام رضا (ع) پراکنده بود . در همین زمینه از یکی از کنیزان امام رضا (علیه السلام) نقل شده که آن حضرت به عود هندى بخور مى‏کرد و بعد از آن گلاب و مشک به کار مى‏برد.(۳) و حسن بن جهم می گوید: حضرت رضا (علیه السّلام) از منزل خارج شد، بوى خوش بخور از آن جناب ساطع بود.(۴)در مورد آداب استفاده از بوی خوش هم معمر بن خلاد نقل می کند: حضرت رضا (علیه السّلام) به من دستور داد برایش روغنى تهیه کنم که در آن مشک و عنبر باشد و به من فرمود که آیة الکرسى و سوره ام الکتاب و معوذتین (دو قل اعوذ) و آیاتى که براى حفظ از شیطان خوب است، در کاغذى بنویسم و آن را بین شیشه و جعبه آن قرار دهم. این کار را کردم بعد که خدمتش رسیدم، محاسن خود را عطرآگین کرد و من تماشا می کردم.(۵)و در روایتی دیگر حسن بن جهم می‌گوید: خدمت امام رضا علیه السلام رسیدم، ظرفی نزد من آورد که در آن مشک بود. خطاب به من فرمود: از این مشک بردار و بر خود بمال. مقداری برداشتم و بر خود مالیدم. فرمود: مقداری دیگر بردار و بر گودی پایین گردن بمال. (۶)امام رضا علیه السلام در توصیه ای پزشکی خطاب به علی بن یقطین که به امام رضا علیه السلام نوشته بود در سرم سردی سخت حس می‌کنم به طوری اگر بادی بوزد کم می‌ماند غش کنم. در پاسخ نوشتند: پس از غذا عنبر و زنبق را به بینی بکش انشاء الله نجات پیدا می‌کنی. (۷) .همچنین امام رضا(ع) ضمن توصیه به استفاده پیوسته از بوی خوش و فرستادن صلوات به هنگام عطر زدن فرمود: (کانَ یَعرِفُ مَوضِعَ سُجُودِ اَبِی‌عَبدِالله به طیبِ رِیحَه) جایگاه سجده امام صادق علیه السلام از بوی عطر آن‌جا شناخته می‌شد. (۸)پانوشتها:۱. بحارالانوار، ج۷۳، ص۱۴۰۲. الکافی، ج۶، ص۵۱۰۳. قمى‏، شیخ عباس، منتهى الآمال فی تواریخ النبی و الآل، ج ۳، ص،۱۶۲۲۴. قمى‏، شیخ عباس، منتهى الآمال فی تواریخ النبی و الآل، ج ۳، ص ۵۱۸٫۵. کافی، ج ‏۶، ص ۵۱۶، ح ۲۶. عباس عزیزی، عطر زینت نماز و زندگی، ص ۳۵۷. محسن کاظمی، عطر درمانی، ص ۱۲۹۸. مکارم الاخلاق، ص

پرویز پرستویی تنها یک عیب دارد!

$
0
0
به گزارش جهان، این کارگردان سینما که در آخرین تجربه‌ی سینمایی‌اش «مهمان‌ داریم» با پرستویی همکاری داشته است همزمان با سالروز تولد این بازیگر در گفت‌و‌گو با ایسنا، کار کردن با این هنرمند را دارای محاسن زیادی دانست و ادامه داد: پرویز کاملا در جهت کار قرار می‌گیرد و ایده‌های خوبی می‌دهد و کاملا تعامل با او برقرار می‌شود. وی افزود: او تنها یک عیب دارد و آن هم این است که وقتی با پرویز پرستویی کار می‌کنیم، دیگر بعد از آن کار کردن با دیگر بازیگران سخت می‌شود. کارگردان «مهمان داریم» به ایسنا گفت: وقتی آدم به چنین افرادی برمی‌خورد، دعا می‌کند که سالم بماند و همچنان در این وضعیت باشد و در کارهایی که انجام می‌دهد استوار باشد و همچنین دعا کنیم مثل ایشان در سینما به وجود بیاید. وی با بیان اینکه پرستویی تنها کار خودش را ملاک قرار نمی‌دهد، گفت: کارهای او دایره‌ی انسانی زیادی را شامل می‌شود که شاید از بسیاری از آن‌ها خبر نداریم. عسگرپور در پایان گفت: برای پرویز پرستویی آرزوی موفقیت دارم و انشاءالله سایه‌اش سالیان سال بر سر سینما باشد.

تغيير موضع رانت‌خوارها در آستانه تغيير مديران سينمايي!

$
0
0
به گزارش جهان به نقل از کیهان، عده‌اي از اطرافيان مديران سازمان سينمايي که تا قبل از برگزاري يازدهمين دوره انتخابات رياست جمهوري، مقطع تصدي جواد شمقدري بر مديريت سينمايي را بهترين دوران سينماي کشور معرفي کرده و منتقدان دلسوز وضع سينما را افراطي معرفي مي‌کردند، از روز ۲۳ خرداد و قطعي شدن تغيير مديران سينمايي در دولت آينده، به اين نتيجه رسيدند که چهار سال گذشته، بدترين دوران سينماي ايران بود!ازجمله اين افراد مي‌توان به تهيه‌کننده‌اي که ارتباط تنگاتنگي با دولت کارگزاران داشت اشاره کرد که طي چهار سال گذشته و به ويژه در زمان تشکيل صنف واحد تهيه‌کنندگان به حامي جدي رئيس سازمان سينمايي تبديل شده بود و هم اکنون، در آستانه ورود مديران جديد به اين سازمان، در مصاحبه با رسانه‌ها به منتقد تند و تيز وضعيت سينما در دولت دهم، تغيير موضع داده است. يک فيلمساز جوان هم که از نزديکان ويژه مديريت سينمايي دولت دهم بود، طي يک هفته گذشته با صدور پيام‌هايي(!) دوران شمقدري را بدترين دوران سينماي ايران معرفي کرده است. سردبير يک نشريه زرد سينمايي نيز از ديگر افرادي است که طي چهار سال اخير تمهيدات خاصي را براي نزديک شدن به مديران سينمايي در پيش گرفته بود و اکنون به انتقاد از تقسيم غنائم توسط مديران سازمان سينمايي مي‌پردازد!

درباره عشق چمران به فرزندان و همسر اولش

$
0
0
به گزارش جهان، سایت امام موسی صدر در ادامه نوشت: سارا دختر روشن و نوه‌ی دکتر مصطفی چمران بود. چند شب پیاپی بهراد و من نوشته‌های سارا و نام و نشان او و فرزندان چمران در امریکا را جست وجو کردیم؛ و نکاتی یافتیم که برای‌مان جالب توجه بود. همسر اول شهید چمران پروانه (تامسن ه.) در سال ۲۰۰۹ درگذشته بود. روشن، رحیم و داریوش فرزندان دکتر مصطفی هرکدام در شهری در کناره‌ی غربی امریکا زندگی می‌کردند.دو نکته توجه ما را به خود جلب می‌کرد: نخست، تلاش محسوسی که در ناشناخته ماندن آنان دیده می‌شد و حتی در شیوه‌ی نگارش نام‌شان محسوس بود. دوم، سطح تحصیلات و شغل فرزندان دکتر چمران. (پسران چمران در آتش‌نشانی و شرکت صنایع چوب مشغول به کار بودند.) نوشته‌های سارا –که پس از جدایی مادر و پدرش با پدرش زندگی می‌کرد- نشان می‌داد که دایی های اش حاضر نیستند در باره‌ی پدرشان صحبت کنند؛ و با مرگ مادر بزرگ راز بزرگی از دسترس او پنهان مانده است.به سرعت پرسش ما از کنجکاوی صرف به این پرسش اساسی دگرگون شد که آیا مصطفای چمران –فارغ از تمام وجوه علوی و علمی و عملی در مقام شهید و دانشمند و مجاهد- پدر خوبی برای فرزندان خود بود؟ یا به تعبیر دیگری، چرا شهید چمران یتیمان مدرسه‌ی عاملیه‌ی صور را بر چهار فرزند خود ترجیح داد؟ داستان‌های متعددی از شور و شوق دکتر چمران و احساس پدری نسبت به یتیمان شیعه‌ی جنوب لبنان را خوانده بودیم؛ و می دانستیم چگونه خود را پس از بوسیدن جمال در برابر این کودکان یتیم بازخواست کرده است. نیز می دانستیم که استدلال غالب این است که این جدایی به رغم خواست و تلاش دکتر چمران صورت گرفته است؛ و او تلاش کرده با استقرار خانواده‌اش در لبنان، در کنار این کودکان یتیم، بین خانواده‌ی کوچک خود و خانواده‌ی بزرگ مدرسه‌ی عاملیه جمع کند؛ اما گروهی نخواسته اند و با ایجاد مزاحمت هایی برای او و همسرش -که بیشتر بر قضاوت ظاهری متمرکز بود- اسباب رنجش همسرش را فراهم کنند؛ و او با یقین به عشق شمع به پروانه،‌ تصمیم به بازگشت به امریکا بگیرد؛ و این تصور در خیال همسر او نمی گنجید که این بار شمع چمران برگرد پروانه نگردد! ولی چنان شد. این ضربه‌ی عاطفی ظاهراً چنان بوده است که بر خلاف تصور دکتر چمران که استدلال اصلی او برخورداری فرزندان‌اش در امریکا از بهترین مواهب زندگی و امکانات آموزشی در کنار مادر و خاندان مادری (و شماری دیگر از خاندان چمران ساوه‌ای که با خاندان هسر چمران نسبتی مضاعف داشتند) استوار بود، این فرزندان -که از بهره ی هوشی پدر و مادر باید بهره ای داشته باشند- به جایگاه اقران‌شان نرسیدند؛ از تحصیلات عالی محروم شدند و مکانت اجتماعی درخور خود را نیافتند.در این میان بار چنین مسؤولیتی را نباید در تعهد چمران به مدرسه‌ی عاملیه و کودکان یتیم آن خلاصه کرد؛ چرا که جدایی فیزیکی چمران از همسر و فرزندان دست‌کم دو سال پیش از آن و با آغاز دوره‌های آموزش نظامی اعضای نهضت آزادی ایران در مصر، پدید آمده بود. متأسفانه از این مقطع اطلاعات روشنی در دست نیست. می دانیم که در این دوره‌ها افرادی از فتح نیز شرکت داشته‌اند و همراه و معاون و محافظ بعدی وی ابویاسر نیز از همراهی با ابوجمال در این دوره‌ها خبر داده است.هم‌چنین، اطلاع چندانی در دست نیست که چرا دکتر چمران بعد از بازگشت به ایران،‌ امکان دیدار با فرزندان و همسر اول خود و احیاناً‌ انتقال آنان به ایران را فراهم نکرد؛ هرچند روایت زندگی غادة جابر -همسر دوم و لبنانی چمران- نشان می‌دهد که درگیری چمران در امور انقلاب و بحران کردستان و سپس ستاد جنگ‌های نامنظم امکان زندگی معمولی را از وی نیز گرفته است؛ و فرصتی برای پرداختن به فرزندان نبوده است. گفته می‌شود که چمران با فرزندان خود دراین مقطع در تماس بود؛ ولی اوضاع ایران و درگیری او در مشاغل حساسی که مستلزم رفت و آمد مستمر بود، امکان استقرار در خانه‌ای مسکونی را از او سلب کرده بود؛ و با علم به این نکته او تلقی فرزندان و همسر اول اش را از سمت وزارت در جمهوری اسلامی ایران و سطح زندگی وزیر قرین واقع نمی‌دید. خاطرات غادة از زندگی در اتاقی در زیرزمین نخست وزیری به اندازه‌ی کافی گویاست.این داستان وجهی تراژدیک نیز دارد. جمال یکی از پسران دکتر چمران پس از جدایی از پدر، و زمانی که هنوز وی در لبنان بود، در استخر خانه‌ی پدربزرگ در امریکا غرق می‌شود؛‌ و پیش از آن‌که خبر به پدر برسد،‌ وی از طریق رابطه ای روحی آن را در می‌یابد. نوشته‌های ابوجمال در سوگ فرزند، نمونه‌ای نادر از نثر حزین چمران است؛ که عشق به خدا و رضای او و تضحیه برای او را با عشق به فرزند پیوند می زند و کلید فهم رفتار او را به دست می‌دهد.نمونه‌ای از نوشته‌های نادر دکتر چمران در باب فرزندان خود را می‌خوانیم:«ای فرزندم!‌ در این دنیا نتوانستم به تو کمکی کنم.اما آن‌جا در آسمان‌ها، لحظه‌ای از تو جدا نخواهم شد؛و دیگر قدرتی نیست که همبستگی ما را از هم بگسلد.بُنَیَّ …!مَعَک، مَعَک، لا أفارقک …!فرزندم با تو خواهم بود از تو جدا نمی‌شوم!خدایا! تو می‌دانی که قلب من سرشار از مهر و محبت است؛ و همه‌ی مخلوقات تو را به شدت دوست می‌دارم؛ و در بعضی از حالات این دوستی به درجه‌ی عشق و پرستش می‌رسد. تو می‌دانی که احتیاج دارم که عشق بورزم و بپرستم؛ و چه‌بسا که به محبوب‌هائی تا درجه‌ی پرستش عشق ورزیده‌ام؛ اما هر وقت که عشق من به کسی و یا به چیزی به درجه‌ی عشق رسیده است، تو آن را از من گرفته‌ای تا کسی را و چیزی را به جای تو معبود خود نکنم.ای خدای بزرگ! تو را شکر می‌کنم که (قلب مقدس مرا جایگاه خود کردی) با تجربه‌های تلخ و ضربه‌های قاطع و شکننده قلب مرا از خطرناک‌ترین گمراهی ها نجات دادی و این آتش‌کده‌ی مقدس را فقط جایگاه خود کردی.خدایا!تو می‌دانی که عزیزترین جگرگوشه‌ام طعمه‌ی مرگ شد؛و وجود مرا به آتش کشید؛و بعد از پنج سال، هنوز زخم عمیق آن بر قلب مجروح‌ام سنگینی می‌کند.»دکتر چمران، قلم روانی داشت؛‌ و فرصت را برای نوشتن از حالات درون خود از دست نمی‌داد؛‌ و شاید نوشتن بخشی از فرآیند محاسبه‌ی نفس و حساب‌کشی خود بود. تفاوت نوشته‌های او با گفتگوهای تنهایی دکتر شریعتی، در بیان اول شخص دکتر چمران و نوشتن از خود است؛ خود او بیش از خود شریعتی در این نوشته‌ها نمایان است؛ بدون این‌که او قصد خودنمائی داشته باشد؛‌ چرا که این نوشته‌ها اصلاً و اصولاً برای انتشار نوشته نشده اند.در نوشته‌های بالا، خطاب و گفت‌وگو در فضایی سه‌گانه صورت می‌گیرد: خودی در برابر خدا و در برابر فرزند یا فرزندان و همسر. منطق اصلی این نوشتار بر اساس سلوک عرفان عملی و تهذیب و محاسبه‌ی نفس نوشته شده است. اما مبنای نظری آن را باید در الهیاتی تنزیهی، برپایه‌ی برداشتی از توحید و اخلاص دانست؛ که در آن فرد (سالک و عارف) در راه طلب و در تجربه‌ی اتحاد بین خود و خدا (و برداشته شدن حجاب‌ها)، خود را نفی می‌کند. این تعبیر عارفانه از «ازخودگذشتگی» در کنار مسؤولیت اجتماعی فرد، راه را بر چشم پوشیدن یا در اولویت ثانوی قرار دادن مسؤولیت‌های فردی و خانوادگی فراهم می‌کند؛ و در عدم امکان جمع میان دو مسؤولیت فردی، خانوادگی و اجتماعی، زمینه‌ی اولویت‌بخشی یا ترجیح مسؤولیت اجتماعی را فراهم می‌کند.مقایسه‌ی نوشته‌ی بالا، با آخرین یادداشت شهید چمران (ساعاتی پیش از شهادت) که در آن با خود سخن می گوید و اعضاء و جوارح خود سخن می‌گوید، نکته ی درخور توجهی را روشن می کند. در نوشته، خطاب به جمال، او بر کلمه‌ی «فرزندان‌ام» خط کشیده است و «جگرگوشه‌ام» را در متن جایگزین کرده است. این بخش،‌ تمام ناخودآگاه او را روشن می‌کند؛ او با فرزندان خود چنان رفتار کرده است که با خود عمل کرده است. فرزندان او بیش از جگرگوشه‌ی مصطلح عامیانه‌اند؛ «خود» او هستند؛ که در این میانه دیده نمی‌شوند و فدا می‌شوند؛ در راه رسیدن به آرمانی متعالی که رسیدن به خدا و رهایی انسان است، قربانی می‌شوند؛ همان‌گونه که «مصطفای چمران» خود را –و پیش از آن بخشی از خود یعنی جگرگوشه‌گان خود را- فدای این عشق متعالی به هستی کرد. فدا در اتصال به منبع عشق، موجود فانی را به سرچشمه‌ی بقا می‌رساند و جاودانه می‌کرد. عشق، چنان که چمران می‌فهمید و در همه‌ جا می‌دید و از ابراز‌ش نسبت به همسرش «پروانه» یا محبوب‌اش «امام موسی صدر»‌ یا دوستان اش «دکتر علی شریعتی یا دکتر صادق طباطبائی» نمی‌هراسید، رمز این فداکاری است. وقتی چمران در رثای شریعتی از صدای سخن عشق می‌گوید و یادگار جاودانه‌اش می‌خواند،‌ به همین نکته اشارت دارد. عشق،‌اخلاص و تضحیه سه ضلع فهم رفتار و گفتار و نوشتار چمران اند.

این شعر هیچ ارتباطی به رئیس‌جمهور منتخب ندارد

$
0
0
به گزارش جهان به نقل از تسنیم، شعر «کلید» سروده ناصر فیض، رئیس دفتر طنز حوزه هنری و شاعر طنزپرداز نام‌آشنا، است که این روزها بر صفحه وبلاگش قرار گرفته است. ردیف این شعر بلند «کلید» است و تمام مضمون آن به کلید بازمی گردد. با خواندن این شعر نماد انتخاباتی رئیس جمهور منتخب به ذهن تداعی می‌شود، اما با وجود این خود شاعر اعتقاد دارد که این سروده ربطی به انتخابات یازدهمین دوره ریاست جمهوری و نماد انتخاباتی مشهور در این دوره ندارد: «وا می‌شود به عادت معمول با کلید هر قفل و در، به دست شما هست تا کلید درها بدون شک، همگی باز می‌شوند در قفلشان فرو برود هر کجا، کلید در را برای باز شدن آفریده‌اند اما به شرط آن که بود با شما کلید وقتی که قفل باز شود با فشار دست یعنی که قفل وا شده اما نه با کلید! " از اتفاق‌های درون اتاق‌ها " " دارد هزار خاطره و ماجرا،کلید " "درها همیشه مسئله دارند " جالب است!از راه قفل رابطه دارند با کلید هرگز گشودن در بسته گناه نیست وقتی که آفریده برایش خدا کلید تا بوده، بوده یک تنه مشکل‌تراش، قفل تا بوده، بوده یک سره مشکل‌گشا، کلید قفلی که فکر باز شدن نیست در سرش حالا تو هی بساز براش از طلا، کلید گاهی اگر نخورد به در، یا که سخت خورد باید که اندکی بشود جا به جا،کلید زیرا به هیچ درد پس از آن نمی‌خورد قفلی که رفته داخل آن، را به را، کلید گاهی که در به سعی خودش باز می‌شود یعنی که احتیاج ندارد به ما، کلید این یک سفارش است،که حتماً عمل کنید!حالا که مثل بنده اسیر مشاکلید آدم برای کار مهم، گاه لازم است از روی هر کلید بسازد دو تا کلید من خانه‌ام نمونه یک جای ساکت است حتی درون قفلش، ندارد صدا،کلید هرگز یکی به قفل در ما نمی‌خورد بارد اگر به روی زمین از هوا ٬کلید این راز خلقت است که جفت است هر چه هست یعنی بدون قفل ندارد بقا کلید آری اگر نبود به قفل احتیاج خلق کی می‌شدند این همه درگیر با کلید از قفل کهنه می‌شود آموخت عشق را آسان ز قفل کهنه نگردد جدا، کلید هرگز جدا نمی‌کند آن قفل را ز خویش وقتی چشیده مزه یک قفل را کلید هر قفل با کلید خودش باز می‌شود دارد بدون شک همه قفل‌ها کلید مشکل گشودن است و گره باز کردن است کارش همیشه هست در این راستا کلید گاهی نگاه کن به سراپای قفل خویش هرگز مکن به داخل آن بی‌هوا کلید وقتی که قفل مسئله دارد، درست نیست بردن درون مسئله تا انتها، کلید یا، نه ! کلید مسئله دارد، بدون شک از جا تکان نمی‌دهد آن قفل را کلید وقتی کلید می‌شکند در درون قفل از در بلند می شود آواز واکلید! با این شکستن است که یک‌باره می‌کند در راه قفل جان خودش را فدا،کلید غیر از درون قفل خودش من شنیده‌ام!باور کنید، هیچ ندارد صفا کلید دل می زند به ورطه دریای قفل‌ها وقتی که یک کلید شود نا خدا کلید یارب روا مدار که بیگانگان کنند، هرگز به قفل مام وطن آشنا، کلید! روزی گره ز کار دلش باز می‌شود قفلی که می‌کند همه شب ذکر یا کلید! بی‌شک کلید هست شریک گناه قفل وقتی مسلم است برایش خطا،کلید از قفل، با کلید، درست استفاده کن کاری نکن به جان تو گردد بلا، کلید یک عمر می‌توان سخن از قفل یار گفت پس در میان این همه مضمون چرا کلید!؟ گفتم خدا نکرده نیفتد تزلزلی در ذهن آن کسی که نیفتاده جا،کلید مفهوم پشت پرده آن را شکافتم چون از کلید ذهن تو فرق است تا، کلید تا وا کنم طلسم مضامین بکر را کردم ردیف شعر خود از ابتدا، کلید بادا همیشه باب فتوحش گشاده‌تر صد مرحبا کلید و هزاران زها کلید! صد قفل اگر به درگه او رو بیاورند تا صبح می‌دهد همه‌شان را شفا، کلید یک لحظه هم ندیدمت از قفل خود جدا ای مظهر رفافت و مهر و وفا،کلید! افسوس بسته ماند و نشد باز، گرچه من کردم میان قفل مضامین بسا، کلید یک دل به سینه دارم و یک شهر دلستان یارب عنایتی کن و بفرست، شاکلید!»
Viewing all 17044 articles
Browse latest View live