Quantcast
Channel: جهان نيوز - پربيننده ترين عناوين فرهنگ :: نسخه کامل
Viewing all articles
Browse latest Browse all 16070

فرمانده ای که فرزند یک اسیر بود

$
0
0
به گزارش جهان؛ اردوگاه عنبر نوشت: قبل از اسارت متاهل بودم؛ ۲ فرزند به نام های محسن و روح الله داشتم. در عملیات مسلم ابن عقیل اسیر شدم و بعد از ۳ ماه نامه ای از سوی صلیب سرخ به ایران فرستادم و فرزندان را سلام رساندم و درخواست عکس آنها را نمودم. بعد از اینکه نامه به دستم رسید نوشته بودند به ما گفتند شهید شدی و ما برای تو فاتحه و چهلم گرفتیم؛ وقتی خبر اسارت شما را که شنیدیم شادی کردیم. بعد از اینکه مرا به اردوگاه عنبر بردند، کم کم اسارت را یاد گرفتیم. نامه ی دیگری برای پسرانم نوشتم، بعد از مدتی نامه ام به استخبارات که رفته بود سانسور شده بود و به مسئول اسیران گفته بودند که مواظب باشید نامه ایشان سیاسی می باشد. نامه برای فرزندانش نیست برای محسن رضایی و امام است آنها حساس شدند و بعداً به اردوگاه آمدند و اسامی چندین نفر را خواندند به عنوان نامه سیاسی، که در آسایشگاه خودمان من تنها بودم. من را به همراه۱۱نفر دیگر که نامه سیاسی داشتند بیرون بردند. ما را داخل حمام کرده و بدن مان را خیس کردند؛ بعد هم شروع کردن به زدن مان؛ آنقدر می زدند که از هوش برویم. بعداً همگی را در یک توالت روی هم انداختن و ما یک زندان ۲*۲داشتیم و ما را به آنجا بردند.تابستان بود و هوا شدیداً گرم؛ جایمان آنقدر تنگ شده بود که از شدت گرما لباس هایمان خیس شده بود و راه نفس نداشتیم. من پیشنهاد دادم که اینطور نمی شود، بیاییم فکری بکنیم که درب باز شود و هوا بخوریم. من گفتم ۲نفر مان خودمان را بزنیم به مردن و هر چه زدند هوش نیاییم. من و یکی از آنها به نام احمد علی خودمان را به بیهوشی زدیم و بقیه داد و فریاد راه انداختندکه دو نفر مرده اند.نگهبان ها آمدند و درب را باز کردند و ما را به بیرون برده آنقدر زدند که هوش بیاییم اما ما به خاطر اینکه آزاد باشیم هوش نیامدیم؛ بعد ما را به بیمارستان برده و تحویل دکتر مجید دادند.بعد از اینکه عراقی ها از بیماستان رفتند، دکتر مجید گفت عراقی ها رفتند بلند بشوید؛ ما هم فوری هوش آمدیم و تا عصر همان روز در بیمارستان بودیم که موقع آمار شد عراقی ها آمدند و دیدند ما هوش هستیم ما را به زندان بردند و پشت سر هم ما را شکنجه کردند.بعدها برای خانواده ام نامه نوشتم که اسم پسرانم را در نامه ننویسند که مرا شکنجه می کنند؛ آنقدر آنها حساس شده بودند که نامه های مرا پاره می کردند که به دستم نرسد. راوی: آزاده علی جوادی

Viewing all articles
Browse latest Browse all 16070

Trending Articles