به گزارش جهان به نقل از فرهنگ نیوز، آیت الله شهید محمد صدوقی در روز ۱۱ تیر ۱۳۶۰ پس از مبارزات و مجاهدت های فراوان به دست عوامل ضد انقلاب پس از اقامه نماز جمعه به شهادت رسید و ملقب به سومین شهید محراب گردید. وی در سال ۱۳۲۷ هجري قمري، در خانواده اي روحاني در يزد متولد شد. پدرش مرحوم اقا ميرزا ابوطالب، يكي از روحانيون معروف اين استان بود و در مسجد روضه محمديه حظيره سمت امامت داشت و مرجعيت تامه براي كارهايي كه مردم داشتند ،از اسناد و قبالجات و بطور كلي كارهايي كه در آن دوره به دست روحانيت بود، تخصص فوق العاده اي داشت كمتر كسي در اين استان مي توانست مثل ايشان اسناد شرعيه تنظيم كند. پدرش فرزند مرحوم ميرزا كرمانشاهي، يكي از علماي بزرگ اين استان بود و ايشان هم فرزند مرحوم آخوند ملا محمد مهدي كرمانشاهي بود سال ورود آخوند ملامحمدي به يزد، روشن نيست چرا كه ایشان به وسيله فتحعلي شاه از كرمانشاه به يزد تبعيد شدند تنها مدركي كه براي صدوقي بودن داريم و اينكه از نواده هاي مرحوم صدوق بزرگ مي باشيم همان لوح تاريخي جد بزرگ و جد دوم ماست كه در لوح قبرشان اين جمله هست «الدي كان بالصدق نطوق كيف و هم من نحبل الصدوق» كسي كه به صدق و راستگويي سخن مي گفت چگونه چنين نباشد و حال آنكه او از نسل صدوق باشد و به اين جهت نيز شهرت شان صدوقي مي باشد.*** جهت دریافت تصویر سازی شهید صدوقی در ابعاد بزرگ برروی تصویر کلیک نمایید. *** کودکی و تحصیل ایشان در سن ۷ سالگي پدر و در سن ۹ سالگي مادرم را از دست دادند و پسر عم و ابوزوجه ایشان مرحوم آميرزا محمد كرمانشاهي سرپرست و شان شد تحصيلات قديمه را تا حدودي لمعه و قوانين در مدرسه عبدالرحيم خان زير نظر اساتيد آن زمان خواند. در سال ۱۳۴۸ قمري براي ادامه تحصيلات به اصفهان رفتيم، در مدرسه چهارباغ كه حال مدرسه امام صادق نام دارد مشغول تحصيل بود و پيشرفتش هم خيلي خوب بود كه متاسفانه يك زمستان بسيار سردي پيش آمد و توقف براي ما خيلي سخت شد شايد متجاوز از بيست روز برف سنگين آمد و كسب و كار، تقريباً همه چيز از دست مردم گرفته شد هر روز از صبح، دنبال ذغال و چوب مي رفتند و ظهر دست خالي بر ميگشتند تا اينكه مرحوم سيد علي نجف آبادي يك روز وارد مدرسه چهار باغ شد و ديد كه همه طلبه ها دچار كمبود سوخت هستند و بعد دستور داد تا يكي دو تا از چنارهاي بزرگ مدرسه را بيندازند و بين طلبه ها تقسيم كنند پس از مدتي كه خيلي به سختي گذشت از طريق قمشه و آباده به طرف يزد حركت كرديند و اين سفر قريب بيست و نه روز طول كشيد و بالاخره با هر زحمتي كه بود خودشان را به يزد رساندند.آن وقت حافظه ایشان معروف بود و وقتي كه ده هزار طلبه شهريه مي گرفتند ایشان دفتر و دستكي در موقع پرداخت نداشتند، هر كس كه شهريه مي گرفت در خاطرش می ماند و ديگر احتياجي نبود كه اسم و مبلغ را بنويسد و شب كه به منزل مي رفت به هر كس هرچه داده بود، يادداشت مي كرد درس هم كه مي گفت روي همان حافظه قوي بود. مهاجرت به قم از زبان خود شهید صدوقی يك سال بعد يعني در سال ۱۳۴۹ قمري براي ادامه تحصيلات با خانواده به طرف قم رفتيم و اقامت ما در شهر قم بيست و يك سال بطول انجاميد مرحوم شيخ عبدالكريم حائري يزدي موسس و مدير حوزه علميه قم وقتي كه در قم ما را شناخت، مورد لطف و محبت خود قرار داد و كم كم كار به جايي رسيد كه رفتن خدمت ايشان براي بنده مثل واجبات بود و بعضي از گرفتاري ها كه براي طلاب پيش مي آمد خدمتشان عرض مي كردم و ايشان هم كمك هايي توسط بنده به اهل علم مي نمودند پيشرفت ما در تحصيلات خيلي خوب بود تا اينكه در سنه ۱۳۵۵ قمري آيت ا حائري از دار دنيا رفتند بعد از درگذشت ايشان در اثر فشار پهلوي كه مي خواست همه اهل علم را از لباس روحاني خارج كند اوضاع بر اهل عمل خيلي سخت شد كه بعداً توسلاتي از اهل علم شد و خيلي موثر افتاد تحصيل در آن دوره خيلي سخت بود به جهت اينكه در آن زمان قم مرجعي نداشت چرا كه مرجع تقليد مرحوم آسيدابوالحسن اصفهاني بودند كه ايشان هم در نجف اقامت داشتند . آقايان مرحوم آيت الله صدر و مرحوم آيت الله خوانساري و مرحوم آيت الله حجت، اين سه سرپرستي حوزه را داشتند و خيلي هم زحمت كشيدند تا وقتي كه مرحوم آيت الله بروجردي به علت كسالت در بيمارستان فيروزآبادي بستري شدند و در همين خلال بعضي از اهل علم و مدرسين به فكر افتادند كه ايشان را به قم بياورند و به همين خاطر نامه هايي از قم به خدمتشان ارسال شد و اشخاصي به نمايندگي از روحانيت با ايشان ملاقات كردند بنده هم در قم به اتفاق داماد آقاي صدر به بيمارستان رفتيم و بعد به همراه مرحوم آيت الله بروجردي به قم آمديم عمده سعي و كوشش براي آمدن آقاي بروجردي به قم از ناحيه حضرت آيت الله خميني بود و ايشان خيلي اصرار داشتند كه اين كار انجام بشود پس از فوت مرحوم آيت الله حائري قسمت عمده اي از كارهاي حوزه به دوش ما افتاد و علاوه بر اينكه توليت مدارس، تقسيم شهريه هاي طلاب زير نظر بنده بود تدريس هم داشتم و حداقل چهار پنج درس مي گفتم و به درس آقايان آيت الله خوانساري، آيت الله حجت، آيت الله بروجردي مي رفتم در اطراف قم هم مقداري زراعت داشتم. دو سه روز پس از ورود، با امام خميني آشنا شدم و كم كم آشنايي ما بالا گرفت و به رفاقت كشيد و گاه در تمام مدت شبانه روز با ايشان بودم در اين مدت طولاني كه در قم بوديم، انس ما عمده با ايشان بود و نمي شد هفته اي بگذرد و دو سه جلسه در خدمتشان نباشيم. با امام خمینی امام خميني در تدريس فلسفه، عرفان، فقه و اصول استاد اول شناخته مي شدند در آن وقت امام خميني يكی از مدرسين خيلي مبارز حوزوي بودند كه همه ايشان را به عنوان اينكه يك آقاي فوق العاده اي است، مي شناختند تدريس شان هم خيلي بالاگرفت و با اينكه آقايان مراجع هم بودند ولي تدريس ايشان در قم اولويت پيدا كرد .يادم هست كه امام خميني در مسجد ما نزديك محله يخچال قاضي تدريس مي كردند و مسجد تقريباً پر مي شد و ايشان يك آقاي معروفي مشهور به فلسفه و عرفان و فقه و اصول و استاد اول شناخته مي شدند. در اين مدت طولاني كه در قم بوديم، انس ما عمده با ايشان بود و نمي شد هفته اي بگذرد و دو سه جلسه در خدمتشان نباشيم و يادم نمي رود كه يك ماده مبارك رمضان، حديث طبري مشوي كه از كتاب«عبقات» را و دوره اين كتاب را در شب نشيني هايي كه با ايشان و چند تن ديگر از دوستان داشتيم از اول به آخر مفصلاً خوانده شد و از جمله كساني كه براي آمدن من به يزد سفارش زياد كرد آقاي خميني بود در آن موقع از طرف ساواك يك كسي پيش ما آمد و گفت كه مامور مراقبت شما هستم، شما چه نقشي داريد؟ ما هم علناً نقش خود را نگفتيم و كارهايي را هم انجام داده بوديم و اطلاعيه ها و تلگرافات را همه نشانش داديم و گفتيم در اين راه تا آخر هم هستيم بازگشت به یزد در سال ۱۳۳۰ شمسي كه براي انجام كاري به يزد آمدم مرحوم حاج آقا وزيري از روحانيون سرشناس يزد پيشنهاد ماندن ما را داد و در اين باره خيلي سعي و كوشش نمود و تلگرافاتي هم به قم شد آقايان قم با اينكه در پاسخ تلگراف نوشته بودند كه بودن من در قم ضرورتش بيشتر است مع الوصف پذيرفتند و ما براي هميشه وارد يزد شديم در اينجا كه مانديم در كنار درس و بحث، بعضي از كارها را شروع كرديم از جمله تعمير مدارس، مدرسه الله خان خيلي خراب بود و مدرسه عبدالرحيم خان هم مركز زباله بازار شده بود و مسجد روضه محمديه را هم تعمير نموديم و خلاصه اينكه كارهايي را كه مربوط به روحانيت نمي شود، شروع كرديم در سال ۱۳۴۱ كه قضيه انجمن هاي ايالت و ولايتي شروع شد من با امام خميني تماس مستقيم داشتم و خيلي ها اينجا رفت و آمد مي كردند و مديريت جمع كردن آقايان روحانيون و تلگراف كردن راجع به اين انجمن ها تقريباً زير نظر بنده بود مجالس فوق العاده اي هم بود و تقريباً هر روز و هر شب يك اجتماع روحاني تشكيل مي شد و الحمد لله در اثر سعي و كوشش و فشار آقاي خميني، دولت مجبور شد كه اين پيشنهاد را لغو كند بعد از اينكه اين قضيه تمام شد، قضيه آن شش ماده پيش آمد كه از طرف شاه پيشنهاد شده بود و همه ديدند كه اين بدتر از آن قضيه انجمنهاي ايالتي و ولايتي است و كسي هم كه از اول مخالفت كرد، آقاي خميني بود بعضي از آقايان هم از اول حاضر به همكاري نبودند ولي كم كم كار به جايي رسيد كه آنها هم ناچار شدند و گوشه و كنار تلگرافاتي مي زدند و اعلاميه هايي مي دادند و اينجا هم از ناحيه روحانيت تلگرافاتي شد و اطلاعيه هايي صادر گرديد. در آن موقع از طرف ساواك يك كسي پيش ما آمد و گفت كه مامور مراقبت شما هستم، شما چه نقشي داريد؟ ما هم علناً نقش خود را نگفتيم و كارهايي را هم انجام داده بوديم و اطلاعيه ها و تلگرافات را همه نشانش داديم و گفتيم در اين راه تا آخر هم هستيم، هر اقدامي كه قرار است از طرف ساواك نسبت به ما بشود زودتر انجام بدهيد، ولي چون بهانه صحيحي نداشتند، نتوانستند مارا تعقيب كنند وقتي كه كار بالا گرفت و هر شهر و ديار با آقاي خميني موافقت كرد، قضيه ۱۵ خرداد در تهران اتفاق افتاد كه مصادف بود با ۱۲محرم اينجا هم طبق سنت هميشگي مجلس مفصلي در مسجد ملااسماعيل و با جمعيت فوق العاده اي برگزار شد خبرها مرتب مي رسيد و از جمله خبر سخنراني مفصل آقاي خميني در عصر عاشورا در مدرسه فيضيه عليه شاه كه در آن موقع به قدري به نظر مردم بعيد مي آمد كه حساب نداشت كي قدرت داشت كه اسم شاه را بي وضو ببرد و آقاي خميني در آن روز چنان شاه را كوبيد كه اصلاً آبرويي براي او نماند و گفت كه كاري نكن كه مثل روزگار پدرت بشود كه وقتي از اينجا رفت، مردم خندان باشند و جشن بگيرند و بقيه آن سخنراني كه حتماً شنيده ايد شب بعدش هم ايشان را گرفتند و به تهران بردند و بعد از هر شهر و استاني گروهي از مشهد، آقاي نجفي از قم و بنده هم از يزد رفتم اوضاع در تهران به قدري وخيم شده بود كه به هر خانه اي پا مي گذاشتي، صاحبخانه مي ترسيد، حتي وقتي وارد خانه نزديكان هم مي شديم بند از بندشان پاره مي شد ما در تهران مانديم تا وقتي كه از طرف ساواك گفتند كه بايد برويد يادم هست در منزل آقاي ميلاني بوديم وهمه مهاجرين اهل علم شهرها هم بودند كه پاكروان عليه ما آنجا آمد و گفت آقايان بايد تا پنجشنبه از تهران بروند، خيلي ها رفتند و خيلي ها را هم بردند برحسب ظاهر نتيجه اي از مسافرت و گردهمايي گرفته نشد مگر شهرت اينكه براي استخلاص آقاي خميني همه به تهران رفتند و جريحه دار شدن قلوب مردم كه اين هم خودش نتيجه بزرگي بود و انزجاري از مردم نسبت به دستگاه پيدا شد بالاخره امام بر حسب ظاهر آزاد شدند و به قم آمدند چند روزي در خدمتشان بوديم كه عازم مكه شدم و پس از مراجعت از مكه دوباره چندصباحي در قم ماندم و اغلب روزها و شب ها در خدمت ايشان بودم كه گروهي از يزد آمدند و ما را به سوي يزد حركت دادند در مدتي كه ايشان در قم بودند قبل از تبعيد شدن به تركيه، گاهي دستوراتي مي رسيد و ما هم عمل مي كرديم. اولين كسي كه درباره سينما ركس آبادان اعلاميه داد و گناه را به گردن دولت گذاشت بنده بودم و دو روز بعد هم از طرف امام اعلاميه اي صادر شد. يادم هست كه آقاي فلسفي را براي سخنراني دعوت كرده بوديم و جلسه خيلي عظيم تشكيل مي شد كه در شب پنجم خبر رسيد كه امام را به تركيه تبعيد كردند گفته شد كه مجلس ادامه داشته باشد يا تعطيل شود؟ ما در جواب گفتيم اگر بناست حرفي نزنيد و مجلس عادي برگزار بشود، چنين مجلسي نتيجه اي ندارد ولي اگر موضوع، تعقيب مي شود و مي توانيد از خودگذشتگي نشان بدهيد و عليه اقدامي كه كرده اند، صحبتي بكنيد مجلس برقرار باشد بالاخره بعد از دو سه روز دستور آمد كه آقاي فلسفي را جلب و به تهران اعزام كنند، ما هم به شهرباني رفتيم و با رئيس شهرباني صحبت كرديم و به هر حال نزديك به غروب ايشان را به تهران اعزام نمودند ماهيانه هم يك كمك مالي مستمر مي شد و گاهي هم كمك فوق العاده اي انجام مي گرفت تا اينكه مبارزات شروع شد و ما هم اينجا مبارزه را شروع كرديم و اگر اطلاعيه يا اعلاميه اي از نجف صادر مي گرديد متن آن به وسيله تلفن براي ما خوانده مي شد امام كه به پاريس تشريف بردند اوضاع بهتر و جنبش مردم هم زيادتر شد مراوده و مراسلات و تلفن نيز بين ما شدت بيشتر پيدا كرد و اعلاميه هايي را كه امام در پاريس صادر مي كردند اينجا به وسيله تلفن ضبط مي شد و ما آن را به اطلاع علماي مشهد و تبريز و شيراز و استانهاي ديگر مي رسانديم و آنها هم تلفني ضبط مي كردند و در خود يزد هم به مقدار كافي چاپ و پخش مي شد خود بنده هم اعلاميه هاي خيلي زيادي دادم و اولين كسي كه درباره سينما ركس آبادان اعلاميه داد و گناه را به گردن دولت گذاشت بنده بودم و دو روز بعد هم از طرف امام اعلاميه اي صادر شد و بعد براي زيارت امام به پاريس رفتيم و در حدود ۱۲ روز كه در پاريس بوديم صحبتهايي بين ما و ايشان انجام گرفت. خدمتگزار شهید می گوید:در حدود ۱۰ سال است که بنده خدمت ایشان بودم واقعاً فردی غمخوار برای ملت به نظر می رسید بله ایشان تا ۶۵ سالگی که حالشان مساعدتر بود سعی می نمودند و علاقه داشتند که کارهای مردم را خود مستقیماً انجام دهند وبا مردم روبرو شوند ولی از۶۵ سالگی به این طرف که نسبتاً حالت ضعفی پیدا کردند قرار شد دفتر باز کنند و کارها که سنگین شد به آنجا رجوع شود و سپس مسئول دفتر با ایشان در تماس دائم باشند و مسائل و مشکلات مردم را حل نمایند تا اینکه مسئله انقلاب پیش آمد و در سال ۵۷ که چهلم تبریزیها در یزد گرفته شد و ایشان از آن به بعد و هر شب درمسجد حظیره و پس از اقامه نماز صحبت می کردند و مردم هم سراپا گوش و آماده برای همه چیز می آمدند و از بیانات ایشان بر علیه رژیم منفور پهلوی استفاده می کردند و اکثر شبها مردم خبر می آوردند که ساواک می گیرد و می بندد و تبعید می کند و چنین و چنان می کند و ایشان می فرمودند من برای همه کار آمادگی دارم و لباسهای مرا آماده کنید که اگر قرار است من تبعید شوم بروم و در این ایام مرتب جوانهای پرشور و انقلابی و مسلمان یزد هر شب با وسایل مختلف از قبیل سنگ و چوب و شیشه بنزین می آمدند و می رفتند پشت بام حضرت آیت الله و تا صبح آمادگی هر گونه دفاع در مقابل حمله خون آشامان یزیدی را داشتند .ایشان عادت داشتند هر شب بعد از نماز شب که نزدیک اذان صبح بود پیاده می رفتند تا مسجد حظیره برای اقامه نماز و پس از نماز صبح پیاده برمی گشتند منزل که این اواخر منهم سعی کردم بدنبال ایشان بروم و هنگامیکه از مسجد به منزل برمی گشتند شروع به خواندن دعا و قرآن می کردند و اگر خیلی خسته بودند یکی دو ساعت می خوابیدند. پس از پیروزی انقلابآيتالله صدوقي پس از پيروزي انقلاب اسلامي براي تدوين قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران به عنوان نماينده مردم يزد به مجلس خبرگان بررسي قانون اساسي راه يافت. همچنين، از سوي امام به عنوان نماينده ولي فقيه و امامجمعه يزد منصوب گرديد.او از مخالفان دولت موقت به نخست وزيري مهندس مهدي بازرگان بود و با كنارهگيري اين دولت همراهي داشت. مخالفتهاي وي با گروههاي التقاطي و منافقين نيز زبانزد همگان بود و آنها هم كينه اين يار امام و ياور انقلاب را بهدل داشتند. وي از مخالفان سرسخت ابوالحسن بنيصدر، نخستين رييس جمهور فتنه گر، مليگرا و غربزده، بود كه به همراه شهيد آيتالله سيدعبدالحسين دستغيب، امام جمعه وقت شيراز، بيانيهاي در انتقاد از او منتشر ساختند. فعالیت های عام المنفعه آن شهید بزرگوار۱) تأسیس حوزه های علمیه شهرهای بم تاکستان و شهر کرد.۲) احداث کتابخانه در مسجد حظیره۳) تأسیس دفتر تبلیغات اسلامی در یزد و صندوق قرض الحسنه حضرت ولی عصر (عج)۴) احداث صندوق خیریه امام رضا (ع) در جهت دادن مقرری و رسیدگی به امور رفاهی افراد بی سرپرست و یتیم .۵) احداث خانه های رایگان برای اسکان جنگزدگان در محله تخت استاد و خواجه خضر.۶)خدمات پزشکی و درمانی:احداث بیمارستان سیدالشهداء(ع) با کلیه تجهیزات پیشرفتهتأسیس درمانگاههای زارچ و حیدرآباد و مشتاق.تأسیس بیمارستان سوانح سوختگی آیت الله صدوقی و مرکز تحقیقات اعصاب و روان .۷) کمک و خدمات شهید و حضور مستمر آن بزرگوار در بروز زلزله شهرهای طبس کرمان و مشهد .۸) آثار دینی و عمرانی:الف) احداث مسجد حظیره که این مکان پایگاه مهم انقلاب اسلامی در جریان مبارزات ملت مسلمان یزد بشمار می رفت و هم اکنون پایگاه امت مسلمان می باشد .ب) مسجد ملااسماعیل که محل برقراری نمازهای جمعه و مکان شهادت آن بزرگوار بوده است به همت ایشان احداث شده است .ج) احداث مساجد طهماسب ،صاحب الزمان (عج) ، ولی عصر اتابکی قندهاری ابوالفضل سرجمع و دهها بنای دیگرشهادت وی به دلیل تاثیرگذاری فراوان در جریان انقلاب، به شدت مورد خشم دشمنان انقلاب قرار داشت و چند بار نیز مورد سوء قصد قرار گرفت . سرانجام در رمضان سال ۱۳۶۰ (ه . ش) بعد از نماز پرشکوه جمعه، مورد حمله منافقی سیاه دل قرار گرفت و در سن ۷۵ سالگی شربت وصال محبوب را سرکشید. چگونگی شهادت شهید محراب از زبان نزدیکان به آن شهیدآثار شهادت را بنده از روز دوشنبه در ایشان می دیدم اینطور که در بین دعاهایشان که می خواندند مرتب می شنیدم که می فرمودند خدایا شهادت را نصیب من بگردان و از این فیض مرا محروم نگردان البته با این خدماتی که ایشان به اسلام کردند شهادت برای ایشان خیلی بجا بود ولی فعلاً زود بود وجود ایشان برای انقلاب خیلی ضروری بود ولی خدا لعنت کند دشمنان اسلام را که کسانی را چون قاتل ملعون روسیاه تحریک کردند و اینطور باعث شهادت ایشان شد وایشان دو هفته ای بود که البته در یزد بودند و برای نماز جمعه حتی المقدور خودشان می رفتند ولی این دو هفته گذشته بعلت ضعف که داشتند نرفته بودند ولی جمعه دهم ماه مبارک رمضان را می خواستند خودشان بروند که حتی از قرآن هم استخاره کردند خوب آمد که دیگر عازم شدند که بروند و حدود ساعت۱۱:۳۰ دقیقه بود که ازخواب بیدار شدند و رفتند برای غسل جمعه و پس از آن سریعاً به مسجد رفته بودند خلاصه خودم را به مسجد رساندم و پس از اقامه نماز و خطبه ها من تقریباً چند متری بیشتر با محل انفجار فاصله نداشتم و از جا بلند شدیم که ایشان از جلویم رد بشوند و بدنبالشان برویم تا پای ماشین که یکدفعه دیدم صدای آخی از ایشان بلند شد و گفتند آخ ولم کن و بلافاصله صدای انفجاری بگوش رسیدکه تقریباً همزمان بود و ناگهان دیدم بله جنازه ایشان را مردم می برند و پیراهن و لباس ایشان کاملاً غرق بخون شده و اصلاً دیگر چیزی نفهمیدم و اینجا بود که فکر کردم آن منافق ازخدا بی خبر هم یکی از افراد نمازگزار بوده که بعد فهمیدم که این جنایت را همین روسیاه ملعون انجام داده است من هم شروع کردم به سرو سینه زدم و بی تابی می کردم در این حین مرا بردند دفتر آیت الله صدوقی و من دیگر تا شب هیچ چیزنفهمیدم و حالت گیجی به من دست داده بود که بعد آقازاده شهید بزرگوار یعنی حاج آقا شیخ محمد علی آمدند و من ایشان را بوسیدم سپس جنازه شهید را از بیمارستان افشار آوردند و آقایان حجج اسلام جناب آقای راشد و انوری جنازه را با نوار چسب و دیگر چیزها بستند یک غسل جبیره دادند و بعد تیمم دادند تا ساعت ۶ صبح فردا یعنی شنبه که برای تشییع و دفن آماده شده بود. شهيد صدوقي از نگاه بزرگان:امام خميني(ره)، رهبر بزرگ انقلاب اسلامي و پايهگذار جمهوري اسلامي، درباره شهيد صدوقي ميفرمايند: «چه كسي اولي به شهادت است در عصري كه استكبار جهاني و فرزندان خلف آن در داخل و خارج، اسلام عزيز را تهديد ميكنند؛ از امثال شهيد بزرگوار ما و فقيه متعهد و فداكار اسلام شهيد صدوقي عزيز(رضوان الله عليه)؛ شهيد بزرگي كه در تمام صحنه هاي انقلاب حضور داشت و يار و مددكار مستمندان بود و وقت عزيزش را صرف در راه پيروزي اسلام و رفع مشكلات انقلاب مي كرد و براي خدمت به خلق و انقلاب سر از پا نمي شناخت. ما در عين حال كه از شهادت و فقدان اين بزرگان خدمتگزار به اسلام و محرومين در سوگيم، از نزديك شدن به هدف اعلا كه قطرات خون اين شهيدان آن را نويد ميدهند، دلگرم و خرسنديم. آنچه پيش ما مطرح است هدف بزرگ و شخصيتهاي اين بزرگمردان شهيد است كه بحمدالله هدف نزديك و شخصيتهاي اينان بارزتر و بزرگتر ميشود. اينجانب دوستي عزيز كه بيش از سي سال با او آشنا و روحيات عظيمش را از نزديك درك كردم، از دست دادم و اسلام، خدمتگزاري متعهد را و ايران، فقيهي فداكار و استان يزد، سرپرستي دانشمند را از دست داد و در ازاي آن به هدف نهايي كه آمال اين شهيدان است، نزديك شد.»(صحيفه امام، صص ۳۶۹-۳۶۸)آيت الله سيدعلي خامنه اي، رهبر فرزانه انقلاب اسلامي، درباره شهيد صدوقي يادآور شدهاند: «در طول يكي دو سال قبل از پيروزي انقلاب، مرحوم آيتالله صدوقي محوري بودند براي بيشتر فعاليتهاي نه فقط يزد، بلكه سراسر كشور و اين به خاطر اين بود كه آيتالله صدوقي شخصيت روحاني محترم و معتبري بودند كه نظرات ايشان، تشخيصهاي ايشان و پيشنهادهاي ايشان در امور شهرستانهاي ديگر هم اثر ميگذاشت. غالبا مورد مشاوره قرار ميگرفتند و حتي در تهران هم طبق نظر ايشان عمل مي شد و نيز رايها و نظرات اين بزرگوار براي علماي شهرستانها راهگشا و راهنماي خوبي بود. از جمله خصوصيات مرحوم آيتالله صدوقي كه ايشان را در حركات انقلابي به صورت فرد مؤثري در ميآورد، شجاعت آن مرد بود.»(گفتگو با رهبر انقلاب، ص ۳)بخشی از پیام حضرت امام خمینی (ره) به مناسبت شهادت آیت الله صدوقیانا لله وانا الیه راجعون طبع یک انقلاب فداکاری است . لازمه یک انقلاب شهادت و مهیا بودن برای شهادت است . صدوقی عزیز رضوان الله علیه شهید بزرگی که در تمام صحنه های انقلاب حضور داشت و یار و مددکار گرفتاران و مستمندان بود و وقت عزیزش صرف در راه پیروزی اسلام و رفع مشکلات انقلاب می شد وبرای خدمت به خلق و انقلاب سر از پا نمی شناخت. اینجانب دوستی عزیز که بیش از ۳۰ سال با او آشنا و روحیات عظیمش را از نزدیک درک کردم از دست دادم و اسلام خدمتگزاری متعهد و ایران فقیهی فداکار واستان یزد سرپرستی دانشمند را از دست داد و در ازاء آن به هدف نهائی که آمال این شهیدان است نزدیک شد. من به پیشگاه مقدس بقیة الله الاعظم روحی فداه و ملت عزیز و اسلام عزیزتر تبریک و تسلیت عرض می کنم.