به گزارش جهان به نقل از سایت جامع آزادگان، پس از آمدن به تهران با شهید کلاهدوز تماس برقرار کردم. ایشان مرا به مدرسه ی رفاه معرفی کرد. به نظرم هفدهم بهمن بود که به مدرسه ی رفاه رفتم. در آنجا پس از چند روز کارتی به نام محمود نیستانی به من دادند. در مدرسه ی رفاه، نظامیان فراری می آمدند و لباس شخصی می گرفتند و می پوشیدند. من هرروز شاهد این صحنه ها بودم. شهید بهشتی در مدرسه ی رفاه برای گروه گروه از نظامیانی که به ملت پیوسته بودند و آنجا می آمدند و لباس شخصی می پوشیدند، پس از انجام سخنرانی و طرح مسائل لازم، آنان را راهی خانه هایشان می کردند.روز نوزدهم بهمن تجمع دسته جمعی نیروی هوایی صورت گرفت. آنها که بیش از یک گروهان بودند، نسبت به حضرت امام احترام نظامی کردند. این کار نیروی هوایی بسیار جالب و موثر بود. مخصوصاً اینکه همه با لباس آمدند و جلوی حضرت امام ادای احترام نظامی کردند و دوربین ها هم برای اینکه چهره ها را نشان ندهند از پشت سر آن ها فیلمبرداری کردند تا شناسایی نشوند. این حرکت چون منسجم و دسته جمعی بود آثارخیلی مثبتی داشت. به ویژه اینکه تلویزیون مدار بسته ی مدرسه ی رفاه، کم و بیش آن را پخش می کرد.درجات مختلفی می آمدند و به انقلاب می پیوستند. در مدرسه ی رفاه مسئولیت من بازجویی مقدماتی از کسانی بود که از ساواک یا جاهای دیگر دستگیر می شدند.من تا آن زمان از کسی بازجویی نکرده بودم، ولی انقلاب خیلی چیزها به انسان یاد می دهد. افرادی که برای بازجویی می آوردند آدم های خیلی رشید و قد بلندی بودند. برای اینکه بتوانم خوب از آنها بازجویی کنم، ابتکاری انجام دادم. گفتم: کسانی را که برای بازجویی می آورید، چشم هایشان را ببندید که مرا نبینند. چون قد بلندی نداشتم که از قد و قواره ی من بترسند و بازجویی پس بدهند. همچنین گفته بودم که وقتی می خواهید آنها را بیاورید مرا به اسم سروان نیستانی خطاب نکنید؛ بگویید آقای دکتر تا فکر نکنند من نظامی هستم.به این شکل آنها را می آوردند، چون چشم هایشان بسته بود خوب جواب می دادند. البته اسم آن افراد را به خاطر ندارم، ولی می دانم که چند نفر را اعدام کردند. آن موقع اعدام ها انقلابی بود. صبح که به مدرسه ی رفاه می آمدیم می دیدیم عکس اعدامی هایی را که شب اعدام کرده بودند به در و دیوار چسبانده اند.کسانی را که برای بازجویی به من می سپردند، بیشتر ساواکی ها بودند که درجه ی بالایی نداشتند. من از مشخصات کامل، آدرس، دوستان و آشنایان و همکاران افراد می پرسیدم؛ سئوالاتی از قبیل دیشب و پریشب کجا بودی؟ و مانند آن تا از این طریق بتوانم اطلاعاتی از آنها کسب کنم و فکر می کنم که موفق بودم.در آن زمان از صبح تا شب در مدرسه ی رفاه کار می کردم. شب ها به ما می گفتند:«بروید و صبح بیایید». البته من هر شب خانه ی خودم نمی رفتم. گرچه رژیم دیگر به آن صورت قدرتی نداشت، ولی من احتیاط می کردم و محل اقامت شبانه ی من همیشه یک منزل نبود. علاوه بر خانه ی خودم به منزل اقوام و برادران نیز می رفتم. در شب ۲۱بهمن حکومت نظامی اعلام کردند. من آن شب خانه ی پدر همسرم در منطقه دروس چهارراه قنات بودم. رادیو حکومت نظامی اعلام کرد. حضرت امام هم اعلامیه دادند که به حکومت نظامی توجهی نکنید و به خیابان ها بریزید. من هم همراه برادر همسرم و چند نفر دیگر جمع شدیم و به چهارراه قنات رفتیم. هر کس چوب، لاستیک یا چیز دیگری پیدا می کرد، آتش می زد. به خصوص در چهارراه قنات آتش عظیمی برپا کردند؛ به طوری که هیچ ماشینی چه نظامی و حکومتی و چه شخصی، نمی توانست از آنجا عبور کند. مردم کاملاً همه جا حضور فعال داشتند.اولین شرط برای حکومت نظامی این بود که نیروهای نظامی با خودروهایشان بیایند و در خیابان ها مستقر شوند، ولی اصلاً ماشینی نمی توانست از خیابان ها عبور کند، مردم دقیقاً به پیام امام عمل کردند و در نهایت انقلاب پیروز شد.راوی: امیر سرتیپ عبدالله نجفی/مسئول کمیسیون تبادل اسرای جنگی