به گزارش جهان، سالها گذشته است، هنوز کوچه پسکوچههای شهر گواهی میدهند که از این خیابانها و کوچههای قریب، مردانی به پاخاستهاند که برای دفاع از انقلاب و میهن خود بلا را به آغوش کشیدند و رفتند و روانه سرزمینهایی شدند که سرنوشتی همچون کربلا داشت. سالها گذشته اما هنوز اسم آنهایی که جانشان را شیرینتر از آرامش مردم کشورشان ندانستند زنده است. خونشان گرم است. انگار هنوز میجوشد و به رگهای جاماندگان غیرت میبخشد. سالها گذشته... به قدر ۲۹ سال هجر و فراق و دوری. بیآنکه خبری از شهادت بیاید. بیآنکه پیکردی برگردد. سالها گذشت و امروز مادری با قدرتی عجیب از صبوریاش میگوید و بر مزار پسرش بوسه میزند. پسری که بعد از ۲۹ سال گمنامی شناسایی شده است.شهید «عباس امیدی»، یکی دیگر از شهدای گمنام مدفون در باغ موزه دفاع مقدس و ترویج فرهنگ مقاومت که هویت او از طریق DNA شناسایی شد، «عباس امیدی» فرزند محمد، متولد سال ۴۶ شهر مشهد است. او چهارمین فرزند از ۹ فرزند خانواده بود که از لشکر ۷۷ ثامن الائمه خراسان به عنوان سرباز ارتش به جبهههای جنگ اعزام شد. او در دومین اعزام خود در پنجوین، منطقه عملیاتی والفجر ۹ و در سن ۱۹ سالگی به شهادت رسید. در چهارم فروردین ماه سال ٦٥ مفقود اعلام شد. اما پیکر مطهرش در سال ٩٠درعملیات تفحص کشف شد.در ۱۳سالگی چهار روز غیبتش چهارسال میگذشتاین شهید بزرگوار در اردیبهشت سال ٩٠ مصادف با شهادت حضرت زهرا(س) به عنوان شهید گمنام در باغ موزه دفاع مقدس تهران تدفین شد. حال بعد از گذشت ۲۹ سال از شهادت و چهار سال از تدفین هویت پیکر او شناسایی شده است. ربابه امیدی، مادر شهید گمنام تازهشناسایی شده باغ موزه دفاع مقدس؛ عباس امیدی در گفتوگو با تسنیم، سالهای انتظار را روزهایی آمیخته با مقاومت میخواند و میگوید: بعد از ۲۹ سال پسرم آمد. خدا را صد هزار مرتبه شکر میکنم. خدا در این سالها صبر خاصی به من داد. عباس وقتی ۱۳ ساله بود چهار روز به جبهه رفت این چهار روز برای من چهار سال گذشت. به قدری برای من سخت بود که احساس میکردم توان دوری یک ساعت او را ندارم. اگر قرار بود ۲۹ سال را با همان حال و همان بیتابی سپری کنم تا به حالا زنده نمیماندم. نمیدانم چگونه این سالها را طاقت آوردم؟ حالا که عباس برگشت و چشم همهمان را نورانی کرد دعا کردم همه چشمانتظارها از این حالت دربیایند و خدا به آنها صبر بیشتری بدهد.بعد از ۲۹ سال فراق؛ قد خم نکردهام/به قرآن پناه میبردم که طاقت آوردممادر شهید امیدی در ادامه سخنانش بیتابی برخی از خانواده شهدا را توصیف میکند و میگوید: بعضیها از خانواده شهدا را میشناسم که پدرانشان از شدت گریه نابینا شدند. مادران هم از شدت غم و اندوه چیزی از بدنشان نمانده بود. شدند پوست و استخوان. اما خدا را شکر من بعد از ۲۹ سال هنوز سر پا هستم قد خم نکردهام و این لطف مستقیم خداست که به ما انرژی بخشیده. چه کسی باورش میشد من که از چهار روز اعزام فرزندم چنان بیتاب میشدم اینگونه سالها را صبوری کنم. من با قرآن و جلسات خودم را مشغول کردم به قرآن پناه میبردم اگر در خانه مانده بودم دیوانه میشدم اینطور طاقت نمیآوردم.به خوابم که میآمد میگفت من کنارت هستماو از ایام دلتنگیاش میگوید و ادامه میدهد: وقتی دلتنگ عباس میشدم با او حرف میزدم. او همیشه کنار من بود. نمیدیدم اش اما حسش میکردم. صندلی میگذاشتم مینشستم جوری که انگار کنارم هست، با او حرف میزدم. خوابش را هم میدیدم میگفت مادر من همین جا هستم اگر هم الان به خوابت آمدهام به خاطر تو است که آرام باشی. میگفت میخواهم بروم. میگفتم چرا؟ میگفت فعلا اجازه نمیدهند بیایم باید بروم تسویه حساب کنم بعد برگردم. هروقت به خوابم میآمد اینها را میگفت.دعای توسلش ترک نمیشد/از اول بسیجی و هیئتی بود/ در راه انقلاب و جنگ خدمت کردربابه امیدی مادر این شهید تازهشناسایی شده از تربیت فرزندش حرف میزند و معتقد است او همه اصول دینی و اهمه احکام و شرایع را به بهترین نحو رعایت میکرد، کارهای مستحبی زیادی انجام میداد، او در این رابطه میگوید: عباس خیلی زودتر از سن تکلیفش روزه میگرفت و همه نمازها را میخواند. دعای توسلش ترک نمیشد. از وقتی عقلش رسید بسیجی شد. همه بچههای من بسیجی بودند. در بسیج و هیئت فعالیت زیادی داشت. زمان انقلاب فعالیت انقلابی میکرد و وقتی جنگ شد برای جبهه کمک جمع میکرد. در مساجد فعال بود.عباس صبوری خاصی داشت/شوخطبع و خوش اخلاق بودمادر شهید شناسایی شده باغ موزه دفاع مقدس میگوید: اخلاق پسرم به قدری خوب بود که همه تعریفش را میکردند. به جز او هشت فرزند دیگر داشتم هرکدامشان یک جور خوب بودند اما عباس صبوری خاصی داشت. شاید تأثیر اسمش بود و لطف صاحب اسمش. شوخ طبع بود و با همه جور آدمی میجوشید. همه از اخلاق خوبش تعریف میکردند. اینها را فقط من نمیگویم از خواهرها و برادرهایش بپرسید از دوستانش همسایهها. همه تاییدش میکردند.به من میگفت غصه نخور، همهکارهایت باشد با منمادر شهید عباس امیدی در پاسخ به این سوال که آیا فرزندش پیش از شهادت وصیتنامهای نوشته است یا خیر توضیح میدهد: عباس وصیتنامه خاصی نداشت. چیزی به دست ما نرسیده اما گاهی برایمان نامه مینوشت. سفارش همیشگیاش به من این بود که غصه نخورم. ناراحت نباشم. آن روزها که خودش بود نمیگذاشت دست به کاری بزنم میگفت همه کارهایت باشد با من.او از نحوه شناسایی شدن فرزندش میگوید: ما خبر نداشتیم چه بر سر عباس آمده. هیچ خبر واضحی از شهادتش نداشتیم. سال گذشته به من زنگ زدند و گفتند پسرت پیدا شده است؟ گفتم هنوز نه. گفتند آزمایش DNA دادهاید؟ گفتم نه. اصلا نمیدانستم این آزمایش چیست. بچهها برایم توضیح دادند. بالاخره آزمایش از من گرفتند و بچهها گفتند که امور را پیگیری میکنند. یک سال گذشت تا اینکه پریروز زنگ زدند و سراغ پسرم را گرفتند، بعد با دخترم هم تماس گرفتند و جریان را فهمید. دخترم به من گفت دعا کن همان موقع فهمیدم درمورد عباس است.خبر شناساییاش که آمد تا صبح پلک روی هم نگذاشتم/میخواستم پرواز کنم به دیدنش برومربابه امیدی از حس و حالی وقتی میگوید که خبر شناسایی شدن فرزندش را به او دادند: میگوید از شدت خوشحالی شب تا صبح پلک روی هم نگذاشته است و تمام شب پهلو به پهلو میشده است میگوید: دوست داشتم پر در بیاورم پرواز کنم و بروم به دیدنش. حال بیقراریاش را مثل سالهای اول توصیف میکند با تفاوت اینکه این روزها خوشحال است که پسرش بازگشته.