به گزارش جهان، نورالدین قدیمی در وبلاگ "خلوتگه خورشید" نوشت: باید ذره شد تا آفتاب را دید شک و تردید مهمان های ناخوانده و مزاحمی بودند که در فکرم جا کرده بودند و قصد رفتن نداشتند. هرکدام چنگال های تیز خود را با سؤال هایی که به سراغم می آمدند در بدنم فرو می کردند. سوزش و درد ناشی از این سؤال ها بیشتر از حدی بود که بتوانم تحمل کنم. پس باید به فکر چاره بود. البته پاسخ زسئوال ها را به طور تقریبی می دانستم ولی می خواستم بیشتر و بهتر بدانم. سؤالاتی در مورد اینکه من کیستم؟ چرا اینجا هسته ؟ چه خواهم شد؟ به کجا خواهم رفت و سؤالاتی از این قبیل که فکر می کنم برای همه پیش می آید و مغز کوچک بشر عاجز از حل آن است. پس به خدا پناه بردم یقین داشتم راهنمای من خواهد بود. خداوند مانند همیشه لطفش را شامل حالم کرد و قرآن را به من یادآوری و الهام کرد. وای که چقدر ما بدبخت هستیم. قرآن در میان ما و ما مهجور از او.کتابی که " لارَیبَ فیهِ هُدی لِلمُتّقین " است بدون شک راهنمای من خواهد بود. پس با اشتیاق به سوی او رفتم و چون عطر او را بوییدم و مشام جانم را از آن معطر کردم. شگفتا که آیه آیه ی قرآن از عظمت انسان سخن می گفت و این که چگونه دشمنی به نام شیطان در پی از بین بردن این عظمت و بزرگی است. او که از راست و چپ بر انسان وارد می شود تا وی را گمراه کند و با فرو بردن او در گرداب شک و شبهه او را از خدا غافل کرده و بر گمراهی وی بیفزاید. فکر کردم من نیز اسیر شیطان شده ام. او مرا زنجیر کرده بود اما زنجیری که امکان پاره کردن آن را داشتم. زیرا خدا همه جا با من بود و مرا یاری می کرد. پس می توانستم این زنجیر را پاره کنم؛ با همان وسیله ای که خدا به من الهام کرده بود؛ یعنی قرآن. قرآنم را گشودم و به آن لبخند زدم. گویی از خواب بیدار شده بودم. قرآن برای من همه چیز بود. آه که تدبر در آیات آن چقدر برایم لذت بخش بود و من به این موضوع کمتر توجه کرده بودم. خدایا مرا ببخش از این که در حق قرآن کوتاهی کرده بودم. چقدر درباره من (انسان) سخن گفته است. من در نزد او چه مقام والایی داشتم. من مسجود ملائک بودم: ﴿و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم﴾ (سوره بقره، آیه 34) من نماینده خدا بر روی زمین بودم: ﴿انی جاعل فی الارض خلیفة﴾ (سوره بقره،آیه 30) آیا بیشتر از این به کسب افتخار و برتری نیاز داشتم؟ باز هم قرآن را ورق زدم و به کنکاش بیشتری پرداختم. بسیاری از سؤالاتم پاسخ داده شده بود ولی هنوز می خواستم بیشتر بدانم. به سوره حج رسیدم. آیه پنجم آن پاسخ معمای هستی ام بود: ﴿یا ایها الناس ان کنتم فی ریب من البعث فانا خلقناکم…﴾ عجیب است گویی خطابش فقط به من است! اما نه. لفظ آن ایها الناس است. پس همه مردم در خلقت خود دچار تردید می شوند. شیطان به سراغ همه می رود و تاریکی شبهه را در دل همه پدیدار می کند. افسوس که مردم راه صحیح پیدا کردن سؤالاتشان را نمی دانند! قرآن ، این کتاب هدایتگر که اگر به سویش برویم و از بوستان معرفتش گل بچینیم از همه کس و همه چیز بی نیاز خواهیم بود چرا در بین ما غریب و تنها مانده است؟ گرچه آیات زیادی در این زمینه خوانده بودم ولی به نظر می رسید این آیه معنی همه را کامل کرده بود. پس ادامه دادم: بدانید شما را از خاک خلق کرده ایم… خاک! مگر می شود از خاک موجودی به این ظرافت، لطافت و دقت را خلق کرد؟ موجودی که اگر با اندازه یک ناخن از او کم شود ناقص می شود. و هیچ کس را توان جبران آن نقص نیست. آری از سازنده ای قادر و توانا چون خداوند بهتر و بالاتر از این هم به وجود می آید. و بعد مرحله به مرحله انسان را از عدم به وجود می آورد. برای اینکه به انسان بگوید برای انجام هرکاری شتاب به خرج مده و گام به گام حرکت کن تا به نتیجه مطلوب برسی. و برای انجام هرکاری به یکباره عمل کن. و باز هم خواندم و دریافتم هرچه هستم از آبی گندیده و بی مقدارم و مرا نرسد که بزرگی کنم و فخر بفروشم. و در مدتی معین مرا در دنیای تنگ رحم قرار داد. و به من روزی رساند و وقتی از این دنیا جدا شدم چیزی به خاطر نداشتم. برعکس هنگامی که از این دنیا به دنیای دیگری پا مینهم و همه چیز برایم روشن و آشکار است و همه چیز یادآوری میشود. زیرا که خودم مقدماتش را فراهم کرده ام و انعکاس رفتار و کردار خودم می باشد. و بین این دو دنیا، دنیایی است که اکنون در آن زندگی می کنم. مرحله به مرحله. ابتدا طفلی ناتوان هستم و فقط با گریه میتوان نیازهایم را به دیگران بفهمانم و اگر این گریه را هم نداشتم معلوم نبود چه سرنوشتی پیدا می کردم. وقتی دیگر بالغ می شوم و بر من تکلیف نهاده می شود. پس به یکباره از کودکی به پیری نمیرسم تا زندگی را تجربه کنم و لذت هستی را بچشم. و در ادامه آیه میفرماید:و زمین خشک و افسرده مییابی پس چون آب را بر آن فرورستیم حرکت کند و فزونی پذیرد و برویاند از هر صنفی که خوش نما و شاداب کننده است. و چند آیه بعد که حجت را بر من تمام می کند و جایی برای شبهه باقی نمی گذارد. باید به پیرامون خود نگاه کنم و از تغیییر و تحولی که در طبیعت صورت می گیرد درس بگیرم. زمین بهترین نمونه از این نوع است که خداوند هم در این آیه و آیات دیگری به آن اشاره کرده است و مایه عبرت گرفتن ما از تغییر و تحول آن و روشن شدن مسئله معاد قرار داده است. به این صورت که زمستان و سرما آن را بی روح می کند (می میراند) و بهار به او جان میبخشد (زنده می کند). پس من نیز اینگونه بعد از مردن تولدی دیگر می یابم. دوباره به اصل خود برمی گردم. از همان جایی که آمده ام و وطن اصلی من بوده است زیرا آنکه آورد مرا باز برد در وطنم. خداوند قادر مطلق است پس هیچ کاری برای او سخت نیست. اگر انسان را از خون بسته می آفریند، هم او خواهد بود که استخوان های پوسیده شده و در هوا پراکنده را جمع کند و به آنها جان دهد. پس با این همه ادله صحیح و روشن چگونه می توانیم در او شک کنیم؟ آیا چوب خشک و زمستان را به شاخه های سرسبز و پرشکوفه تبدیل نمی کند؟ آیا از تخم مرغی بی جان موجودی زیبا به نام جوجه پدید نمی آورد؟ آیا مرگ و زندگی به دست او صورت نمی گیرد؟ فبای الاء ربکما تکذبان. بعد از همه اینها به این نتیجه می رسم که به جای شک کردن باید فکر کنم. فکر در مورد عظمت خالق و شگفتیهای خلقتش. فکر در مورد آنچه در پیرامونم قرار دارد. یعنی آسمان، زمین، کوه، دریا، انسان با همه عظمتش و با طبایع متفاوتش، با نژادهای گوناگونش که هر یک بر اساس مصلحتی صورت گرفته است. هرذره عالم گواهی بر وجود اوست . این همه نقش و نگار بر در و دیوار وجود گر تو فکرت نکنی نقش بود بر در و دیوار آری خورشید را باید از پرتوهای او شناخت، باید ذره شد تا آفتاب را دید. |
↧
تدبّر در قرآن راه نجات ازسرگشتگی
↧