سرویس فرهنگی جهان نیوز: خيلي علاقهاي به مصاحبه کردن ندارند؛ چون رضوانه از اين حرفها خوشش نميآيد. وقتي ميفهمد موضوع گپوگفت ما سوريه و شهادت است هر کاري ميکند تا بحث عوض شود. سرگرم شدن با رضوانه اين حسن را دارد که لابهلاي مصاحبه ميتواني حواس خودت را پرت کني تا اشکهايت را کسي نبيند؛ مصاحبهاي از وضعيت خانوادههاي شهداي مدافع حرم، بيتابيهاي رضوانه در فراغ پدر و خاطراتي زيبا از شهيد هادي باغباني. در ادامه روايت مريم مهديزاده از همسر شهيدش را ميخوانيد.از لحظهاي شروع ميکنيم که شما فهميديد همسرتان شهيد شدهاند. چطور خبر شهادت شهيد را به شما دادند؟۲۷ مرداد ۹۲ ما به مسافرت رفته بوديم و در راه برگشت به تهران بوديم. چند بار در طول مسير با برادر همسرم تماس گرفتند ولي من اصلا متوجه ماجرا نشدم تا اينکه وقتي به خانه رسيديم، برادر همسرم به خانه يکي از همسايههايمان رفت. برايم عجيب بود که ايشان همسايه ما را از کجا ميشناسد که آنجا رفته است؟ من هم به خانه همسايهمان رفتم که ديدم برادر همسرم بهشدت گريه کرده. گفتم هادي اتفاقي برايش افتاده؟ گفتند زخمي شده. گفتم کجا؟ گفتند سوريه! گفتم دروغ ميگوييد، هادي به من گفته که لبنان ميرود! گفتند هادي فقط زخمي است. گفتم پس چرا اين آقايي که اينجاست پيراهن مشکي پوشيده؟ ناگهان صداي گريهشان بلند شد. آنجا بود که همه چيز روي سرم خراب شد.هميشه مسائل کاري را از شما پنهان ميکردند و نميگفتند کجا ميروند؟نه اولينبار بود.اين اولين سفر سوريه بود؟نه قبل از جنگ زياد رفته بودند ولي در زمان جنگ با تکفيريها دومين سفرشان بود. سفر اول يک ماه طول کشيده بود. بار دوم که رفتند، بعد از ۹ روز شهيد شدند.آخرين عکس شهيد همان عکسي است که از تولد رضوانه منتشر شده است؟بله تولد سهسالگي رضوانه را ۱۱ مرداد گرفتيم.مستند بي بي سي را ديده ايد؟ حستان چه بود؟بله چند هفته بعد از شهادت هادي مستند را ديدم. خوشحال شدم وقتي ديدم که با مستند هادي همه فهميدند که در سوريه چه ميگذرد ولي از اينکه بي بي سي اينقدر راحت در مورد شهادت هادي حرف ميزد و بهجاي شهيد ميگفت کشته شده، خيلي ناراحت شدم.احتمالا يک شب دونفري همراه با رضوانه اين مستند را دوباره خواهيد ديد. اين شب چندسال ديگر خواهد بود؟رضوانه آن زمان که ما فيلم را ديديم، کنارمان بود. حتي عکس شهادت پدرش را هم ديده است. رضوانه سهسال بيشتر نداشت و ميگفت باباي من تير خورده ولي دقيقا نميفهميد چه شده و ماجرا چيست. ولي احتمالا دو سه سال ديگر با هم دوباره فيلم بي بي سي را ببينيم.برخي از مردم شهيد هادي را از مستند بي بي سي شناختهاند. واکنش اين مردم به مستند چه بود؟خيليها مثل من خوشحال شدند ولي برخي ميگفتند اي کاش فيلمهايش را با خودش نميبرد.شما احتمالا در زمان جنگ تحميلي يک کودک بودهايد. تصور آن روزهاي شما با واقعيت اين روزهاي يک «خانواده شهيد» چقدر تفاوت دارد؟يکبار قبل از ازدواج با هادي آرزو کرده بودم که همسر شهيد شوم.حسابکتاب سختيهاي اين روزها را هم کرده بوديد؟نه.مشکلات اين روزهاي يک خانواده شهيد چه چيزهايي است؟قبلا زياد شنيده بودم از اينکه بعد از جنگ خانوادههاي شهدا چه مشکلاتي داشتند؛ چه زندگيهايي که از هم پاشيده شد و همه فکر ميکردند که خدا را شکر که آن دنيا يک نفر شفاعت ما را ميکند. الان من همه آن حرفها را در زندگي خودم ميبينم. سختي هنوز هم هست. وقتي که جايي ميرويم که يک بچه با پدرش هست، رضوانه خيلي اذيت ميشود؛ به هم ميريزد. مثلا وقتي مترو ميرويم نگاهش را که دنبال ميکنم ميبينم که دارد يک بچه را با پدرش ميبيند. فقط نگاه ميکند. بعد از چند دقيقه بهانهگيريهاي بيدليلش شروع ميشود. خيليها نميفهمند رضوانه چرا اين کار را ميکند. ميگويند خسته است، خوابش ميآيد يا گرسنه است. ولي من خوب ميدانم علت اين بيتابيها جاي ديگري است. چند روز پيش، خانواده يکي از دوستان هادي مهمان ما بودند و آنها هم بچههاي همسنوسال رضوانه داشتند. رضوانه مثل پدرش آدم توداري است؛ ولي رضوانه فرداي آن شب تب کرد و براي اولينبار فقط گريه ميکرد و ميگفت که من بابايم را ميخواهم! دلم براي بابايم تنگ شده. اگر بابايم الان اينجا بود دستمال روي سرم ميگذاشت تا تب من کم شود... . رضوانه در اين مدت آنقدر مريض شده؛ دو بار دفترچه درمانياش تمام شده. از آن طرف طاقت گريههاي من را ندارد و وقتي اشک من درآمد رضوانه گريهاش را قطع کرد. شهيد هادي تا پيش از اين زياد ماموريت رفته بود ولي ماموريت آخري که يک ماه طول کشيد رضوانه تازه معني بابا را فهميده بود و گاهي دلتنگ بابايش ميشد.رضوانه گويا قبلا به شما گفتهاند که گاهي وقتها بابا را ميبينند؟بله گاهي وقتها ميگويد من بابا را ميبينم.در خواب يا بيداري؟گاهي خواب و گاهي بيداري. مثلا روزي که از ديدار رهبري برميگشتيم ناگهان در خيابان گويا بابايش را ديده باشد، گفت مامان! بابا را نگاه کن. يا مثلا در حرم حضرت علي (عليهالسلام) دوباره بابايش را ديده بود. چند وقت پيش خواب ديده بود بابايش برايش تبلت خريده است!خبر شهادت شهيد باغباني بهواسطه فعاليت رسانهاي شهيد خيلي گسترده پخش شد و پوشش زيادي در مورد شهادت هادي صورت گرفت. شما با خيلي از خانوادههاي شهدا در ارتباط هستيد که شهيدشان در سکوت دفن شده است. واکنش اين خانوادهها چيست؟گاهي وقتها مستقيم يا غيرمستقيم گله و شکايتشان را با ما درميان ميگذراند. ميگويند مگر شهيد با شهيد فرق دارد؟ برخيها نتوانستند سنگ قبر شهيدشان را آنگونه که ميخواهند نصب کنند!قبلا پيگير وقايع سوريه بوديد؟قبلا خيلي در اينترنت اخبار و تصاويرشان را پيگيري ميکردم و وقتي وحشيگري اينها را ميديدم خيلي ناراحت ميشدم. هادي بعدا ديدن اين فيلمها را ممنوع کردند.ماجراي آقاي عزرائيل چيست؟يکي از همکاران هادي تقريبا هر فردي را که براي اعزام به سوريه معرفي کرده، آن فرد شهيد شده است. هادي ما هم توسط ايشان به سوريه اعزام شد. ما هم از ايشان به شوخي با عنوان «آقاي عزرائيل» ياد ميکنيم.ديدار با رهبري چگونه بود؟شهريور ۹۲ همراه با ديگر خانوادههاي شهدا خدمت ايشان رسيديم. خانوادهها تکتک خدمت ايشان ميرسيدند و قرآني هديه ميگرفتند. آقا آن روز خيلي صورتشان گرفته و ناراحت بود. ميگفتند اين اشکهاي شما هم برايتان اجر دارد. خيلي صحبتشان طول نکشيد و زود جلسه را تمام کردند.فرض کنيم الان زمان قبل از شهادت شهيد هادي است. با علم به اينکه شهيد هادي قرار است شهيد شود، اجازه ميدهيد که به سوريه بروند؟بله. الان هم ناراحت نيستم؛ يکي از دعاهايم شهادت هادي بود. ولي هادي خيلي زود شهيد شد و من دوست داشتم از ايشان چيزهاي بيشتري ياد بگيرم چون من هميشه به چشم معلم به ايشان نگاه ميکردم.مگر چهچيزي از شهيد ياد گرفته بوديد؟هادي اول حسابداري خواند و فوقديپلم گرفت. خيليها ميگفتند برو ليسانس بگير حقوقت زياد شود. ولي گوشش بدهکار نبود و ميگفت من براي حقوق درس نميخوانم. زماني سراغ ليسانس علوم ارتباطات رفت که مطمئن شد حقوقش تفاوتي نخواهد کرد. يکبار به من گفت تو چرا درس ميخواني؟ گفتم ميخواهم به درجه اجتهاد برسم. گفت چه هدف کوچکي داري! يا مثلا در ايام نامزدي هميشه ميگفت جهيزيه زيادي تهيه نکن، فقط ضروريات را بگير. من زير بار نميرفتم. ميگفتم بعدا ممکن است پشيمان شوي! با اينکه جهيزيه من يک جهيزيه کاملا معمولي بود، روزي که جهيزيه را آورديم و هادي آنها را ديد، رفت داخل اتاق و شروع به گريه کرد؛ ميگفت من هيچوقت دوست نداشتم چنين خانه و وسايلي داشته باشم. من با الگوگيري از هادي خودسازي ميکردم.اگر بنا بود قبل از شهادت يک جمله به ايشان بگوييد، چه ميگفتيد؟همان حرفي که زمان فيلم مختارنامه به شهيد هادي گفتم. وقتي مختارنامه پخش ميشد، آن قسمتي که وهب قرار بود به ميدان برود، همسرش مخالف بود. همسر وهب گفت به شرطي اجازه رفتن ميدهم که در قيامت هم من در کنارت باشم. من همان لحظه به هادي گفتم من هم فقط وقتي اجازه ميدهم که به ماموريت بروي که در قيامت هواي من را داشته باشي و من در کنارت باشم.منبع: هفته نامه پنجره |
↧
يک روز با رضوانه مستند BBC را ميبينيم
↧