به گزارش جهان، علی محمد مودب در وبلاگ "عاشقانه های پسر نوح" نوشت: حاج رجب محمدزاده نانوای بسیجی که سال ۱۳۶۶ در منطقه هور عراق بر اثر اصابت خمپاره صورت خود را از دست داد و امروز با ۷۰ درصد جانبازی در هیاهوی شهر به فراموشی سپرده شده است تنها برای اینکه صورت ندارد. ساکن یکی از محلات پائین شهر مشهد است. صورتش باعث شده تا هر که او را میبیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد، عقب ماندگی، جذام، سوختگی و … . هر غریبهای که در کوچه و بازار او را میبیند یا از او روی بر میگرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده میشود. ۲۶ سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی میکند، بی هیچ هیاهو و سر و صدایی و با همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است. سخن، کدام سخن، التیام درد من است؟ کدام واژه جواب سلام سرد من است؟ سلام من که در آشوب فتنه ها یخ کرد به لطف اهل هوا، اصل ماجرا یخ کرد به لطف باد هوا، قد سروها خم شدبه یمن فتنه دنیا، بهای ما کم شد سلام من که سلام فرشتگان خداستسلام من که به دور از محاسبات شماست به لطف اهل هوا رودخانه طغیان کردنگاه های تاسف مرا به زندان کر د[2] مرا که حبس کنی خود اسیر خواهی شدمرا که دور کنی، دور و دیر خواهی شد ... کسی نگفته و مانده است ناشنیده کسی منم شبیه کسی، آنکه خواب دیده کسی منم شمایل داغی که شرقیان دیدندگلی که در شب آشوب، غربیان چیدند منم شبیه به خوابی که این و آن دیدند.برای این همه مه پیکر جوان دیدند. منم که با سند زخم اعتبار خود ام.منم که چهره تاریخی تبار خود ام. مرا مفاهمه با دیوها نیازی نیست.که چسب بر سر این زخم، امتیازی نیست. شبیه سوختن ایل داغدار خود اممنم که با سند زخم اعتبار خود ام پری نموده و بر پرده ها فریب شده.فریب غرب مخور کاینچنین غریب شده. ستاره ها و پری های سینما منگربه چشم غارنشینان چنین به ما منگر دروغ این همه رنگش تو را ز ره نبردشلوغ شهر فرنگش دل تو را نخرد! سخن مگو که چنین و چنان به زاویه هامرو به خیمه تاریک این معاویه ها مبر حکایت خانه به کوی بیگانهمگو به راز، به دیوان، حکایت خانه[3] مگو که دانه به دامم چرا نمی پاشید؟که خیرخواه شمایان منم ، مرا باشید مگو که دانه بپاشید تا که دام کنمبه ضرب شصت طمع، کار را تمام کنم که فوج های کبوتر به بام من بپرندکه دسته های عقابان به کام من بپرند به دستیاری تان، بازها به دست آیندبه دست باز بیایید تا به دست آیند دگر نه بازی ما را کسان خراب کنندچو دستهای مرا باز انتخاب کنند) اگرچه درد زیاد است و حرفها تلخ استبهل که بگذرم از شکوه، ماجرا تلخ است اگرچه حرف زیاد است و حرف شیرین استببین به چهره ی من برد-بردشان این است ببین به من که برای جهان چه می خواهند.برای این همه پیر و جوان چه می خواهند. برای پیری این کودکان چه می خواهند.منم بلاغت تصریح آنچه می خواهند. گمان مبر که من سوخته ز مریخمخلاصه همه بغض های تاریخم بگو به دشمن تا گفتگو به من آردپی مذاکره بگذار رو به من آرد من این جماعت پر حیله را حریف ترم. که در مذاکره از دوستان ظریف ترم. ز خنده های شما اخم من جمیل تر استمنم دلیل شما، زخم من جلیل تر است بایست! قوت زانوی دیگران مطلب! به غیر بازوی خویش از کسی امان مطلب! به ضربه سم اسبان به روز جنگ قسمبه لحن داغ ترین خطبه تفنگ قسم که جز سپیده شمشیر، صبحی ایمن نیست.چراغهای توهم همیشه روشن نیست. کجا به بره دمی گرگ ها امان دادند؟کجا که راهزنان گل به کاروان دادند؟ مگر نه شیوه فرعون شان رجیم تر است.در این مناظره، موسای تو کلیم تر است؟! مکن هراس ز من، نامه امان توامچراغ شعله ور عیش جاودان توام به دیدگان وصالی در این فراق نگربه "کودکان هیولایی" [4]عراق نگر بگو به هر که، به آنان که بی تمیزترندنه کودکان تو پیش "سیا" عزیزترند! نه از سفید و سیا قوم برگزیده توییبه یمن سوختن من چنین رهیده تویی نه کدخدا به تو این قریه رایگان دادهبه خط خون من این مرز را امان داده مرا که خط بزنی خود به خاک می افتیبدون من تو به چاه هلاک می افتی نه چشم مست تو شرط ادامه صلح استدهان سوخته ام قطعنامه صلح است اگر چه در شب غوغا صدام سوخته استگمان مبر تو که دست دعام سوخته است به بوق بوق به هر سو چنین دروغ مگوحیا کن از نفسم ،هرزه را به بوق مگو وگرنه مصر عزیزان، اسیر ذلت چیست؟عراق و مغرب و مشرق، مریض علت کیست؟ کنون که غرقه لطفم، مرا سراب ببینمرا در آینه رجعت آفتاب ببین شهید عشق شو از این تفنگ ها مهراسسوار می رسد، از طبل جنگ ها مهراس جهان ز موج تو پر شد، خودت جزیره مباشیمن اویس شد اکنون، تو بوهریره مباش! ابوذر است ز لبنان که نعره سر کردهابوذز است که گردان به شام آورده ابوهریره پی لقمه ای "مضیره"[5] مرونگر به نسل شهیدان از این عشیره مرو به هفت خط بلا، حرف مکر و حیله مزنمشو حرامی و راه از چنین قبیله مزن مشو حرامی و این عشق را تمام مکنشکوه اینهمه خون را چنین حرام مکن مرا بهل که همان داغدار خود باشمبه جای خود بنشین تا به کار خود باشم کسان که بر سر اسلام شعله انگیزندبتا کدام خلیلی که بر تو گل ریزند؟! تو از کدام نبی و وصی، دلیل تری؟تو از کدام خلیل خدا ، خلیل تری؟! چه گویمت که از این بیشتر نباید گفت!به گوش بتکده غیر از تبر نباید گفت به گوش بتکده غیر از تبر نباید گفتچه گویمت که از این بیشتر نباید گفت! جهان غبار شد از فتنه دیده باز کنیداز این هجوم به درگاه او نیاز کنید غبار گاهی آیینه شناخت اوستغبارها خبر دلنشین تاخت اوست به چشم سوخته دیدم که یار می آیدخبر رسیده به هر جا : سوار می آید ... تو هم دو روز شبانی اسیر خواب مشوذلیل وعده ی بی معنی سراب مشو بیاب چوبی و بر قله پاسبانی کنبهوش بر رمه کوه ها شبانی کن که بر دهانه آتش فشان مقام شماستدر آستانه آتش فشان مقام شماست پی نوشت:[1] و تقدیم به حوا بردبار به حرمت آن لحظه ها که در تابوت فرق شکافته حسن رضا را دید و چشمهای باز محمدحسین را[2] از مصاحبه با خانواده جانباز[3] گفتگو آیین درویشی نبود ورنه...[4] پیشنهاد نمی کنم این کلیدواژه را جستجو کنید [5] بوهریره بعضی روزها نماز را در صفین اقتدا به امیرالمومنین می کرد ولی حاشیه نشین سفره چرب و نرم معاویه بود، وقتی از این دو حالت در باره او سئوال می کردند می گفت:مضیره معاویه ادسم و الصلوه خلف علی افضل: مضیره و طعام معاویه چرب تر و نماز پشت سر علی افضل است. |
↧
کسی نگفته و مانده است ناشنیده کسی
↧