بدهکار شد فقط یه قالیچه داشت گوشه ی قالیچه سوخته شده بود هر مغازه ای میرفت میگفتند این قالیچه اگر سالم بود مثلا 500 می ارزید.اما حالا که سوخته ما 100 یا 150 بیشتر نمیخریم. گرفتار بود ... به امید اینکه بیشتر بخرن هی از این مغازه به اون مغازه.... در یکی از مغازه ها ، مغازه دار پرسید چی شده؟ چرا قالی به این خوبی رو مراقبت نکردید؟ گفت ما منزلمون روضه خوانی داشتیم ، منقل چایی روی این قالی بود ، ذغالها ریخت و قالی سوخت! همینه دیگه حاجی جون! هر چی بیشتر میتونی ازم بخر گرفتارم... مغازه دار پرسید: گفتی تو روضه سوخته؟ این اگه سالم بود 500 می ارزید اما حالا که برای ارباب سوخته من یک میلیون ازت میخرم..... اون قالیچه سوخته ی روضه بود... دل ما هم سوخته ی ارباب..... بی بی جان چند میخری؟! گرفتاریم... |
↧
قالی سوخته رو چند میخری؟
↧