گروه فرهنگی جهان نیوز - علی ستودهنیا: عجب حکایتی است ماجرای کسانی که عاشقانه به میدان حق علیه باطل رفتند، عاشقانه جنگیدند و حالا درد و رنج جانبازی را پس از سالها به دوش میکشند و همچنان ذکر و تسبیح خدا از زبانشان جدا نمیشود. برنامه روز گذشته "ماه عسل" با حضور خانواده جانبازی بود که پس از سالها درد و رنج و مشقت جانبازی، همچنان عاشقانه در کنار یکدیگر زندگی می کردند. ماجرای مادری که ۲ شهید و یک جانباز را هدیه کرده و خود خواهر ۲ شهید بود. ماجرای همسری که با اینکه میدانست "عمو حسن" قصه را "موج انفجار" گرفته، حاضر به ازدواج با وی شده بود. همسری که میگفت: من ۱۳ ساله بودم و میخواستم با "حسن" ازدواج کنم. من را به دادسرا بردند و گفتند ممکن است جانباز شود. ممکن است شهید شود و هزاران اتفاق دیگر بیفتد و من گفتم میخواهم با وی ازدواج کنم. ماجرای فرزندانی که از کودکی با درد و رنج پدر زندگی کردند و پدر متفاوتی را نسبت به سایر همسالان خود تجربه کردند. همسر "عمو حسن" قصه میگفت: قبل از ازدواج یک بار ایشان از ناحیه کمر ترکش خورد و من خدا خدا می کردم که فقط شهید نشود. حتی اگر قطع نخاع هم بشود خودم تا آخر عمر پرستاری او را می کنم. به راستی کدام عشق در وجود این خانواده نهاده شده که پسر خانواده می گوید همچنان پدرم مثل کوه پشت ماست. همسرش می گوید از خدا خواسته ام به من عمر با عزت بدهد که تا آخر عمر بتوانم پرستاری او را بکنم و دخترش میگوید همچنان درد پدر پس از ۳۰ سال برایم تازگی دارد و با شاد بودن پدر و مادرم ما هم شاد هستیم. این چه عشقی است که مادر ۲ شهید و یک جانباز و خواهر دو شهید همچنان میگوید: مصیبت من از حضرت زینب (س) کمتر است و هنوز ما نمی دانیم "زینب (س)" چه کشیده است؟ حکایت برنامه دیروز ماه عسل حکایت عجیبی بود. نمونه بارز و الگوی یک خانواده ایدهآل در یک جامعه اسلامی بود. چیزی که نیاز جامعه امروزی ماست. فرزندان خانواده که حالا هر کدام بیش از ۲ دهه از عمرشان را سپری کرده بودند نهایت ادب، احترام و عشق را نسبت به پدر و مادر خودشان داشتند. فرزندانی که قطعا با بسیاری از ما جوانان تفاوت دارند. چرا که ۳۰ سال در کنار پدری زندگی کرده بودند که با "موجی شدن" وی تمام آرامششان را از دست میدادند و گریه میکردند و با دعوت مادر دوباره به آغوش پدر میرفتند. جالب اینجاست که هنوز هم درد پدر برایشان تازگی دارد. فیلمچه زیباست که بزرگترین آرزوی هر ۲ فرزند، در اوج جوانی و زرق و برق مادی تنها سلامتی پدر و مادر است و شادی خانواده شان. فرزند جانباز میگوید حاضرم هر چه در زندگی دارم را بدهم تا سلامتی پدرم برگردد. "عمو حسن"در مقابل چشم میلیونها بیننده مادر را می بوسد تا حق خود را نسبت به او ادا کرده باشد و با افتخار می گوید که مادر "تاج سر " ماست.چه زیباست که مادر جانباز از عروسش تجلیل می کند و همسر جانباز احترام به مادر شوهر را برای خود افتخار میداند. شاید مجری برنامه هم بیراه نمی گوید که شما "موجی" شدید تا یک عده "موج سواری" کنند. مجری برنامه میگوید شما دائم میگویید "شکر خدا"؛ و "عمو حسن" قصه که حالا ۳۰ سال است گرفتار "موج " شده و درمان ندارد میگوید: چون با خدا معامله کردم. نکته آخر: عجب عشقی این خانواده نسبت به یکدیگر داشتند. عجب صبری دارند با این همه درد و رنج و خدا رو شکر عجب دل شادی داشتند. براستی که ایستادگی یک زن برای همسرش آنهم ۳۰ سال و آرزو برای ادامه این پایداری قابل تحسین است. ما چقدر در برابر مشکلات زندگی صبوریم؟!