Quantcast
Channel: جهان نيوز - پربيننده ترين عناوين فرهنگ :: نسخه کامل
Viewing all articles
Browse latest Browse all 16076

گفتند: شما برو شاه‌عبدالعظيم و فقط بگو آقا! بيكارم

$
0
0
به گزارش جهان، دست تقدير الهي بر آن بود كه رمضان امسال با سرگرداني جمع كثيري از مومنان مشتاق به معارف اهل بيت عليهم‌السلام آغاز شود، ديگر خيابان ايران، کوچه ملکی، مدرسه نور در شب‌هاي رمضان بدون آقا مجتبي شور و نوا ندارد . چه گوش‌هاي منتظري كه ديگر خطاب‌هاي پر عتاب آيت الله خوشوقت را كه در مسجد امام حسن عليه‌اسلام تاكيد بر تقوا مي‌كرد، نخواهد شنيد و ديگر از ختم صلوات‌هاي دلنشيني كه در آستانه افطار با حضور اين عزيز تهران با حال و هواي خاصي برگزار مي‌شد، خبري نيست.در آستانه ضيافت الله با ذكر خاطراتي از آيت الله آقامجتبي تهراني كه در سايت ايشان منتشر شده است، مهياي حضور ماه رمضان مي‌شويم.مقيد به زيارت حضرت عبدالعظيم (ع) در اول ماه بودایشان مقیّد به زیارت حرم حضرت عبدالعظيم بودند. اگر تهران بودند، هيچ وقت در اوّل ماه زیارت حرم حضرت عبدالعظيم را ترک نمي‌کردند. هميشه ماهي يک‌بار يا شب اوّل ماه و يا صبح اوّلین روز ماه، حتماً به زیارت مي‌رفتند و هيچ وقت هم این برنامه‌شان ترک نمي‌شد. آنجا هم که مشرف مي‌شدند، مثل مشهد سعي مي‌کردند تمام آداب زيارت را به جا بیاورند. در زيارت‌هایشان هميشه براي ديگران دعا مي‌کردند؛ مي‌فرمودند که شما هميشه براي ديگران دعا کنيد و هر چه مي‌خواهيد براي ديگران بخواهيد و خودشان در این زمینه هيچ کوتاهي نمي‌کردند.چگونه امام رضا(ع) را زيارت مي‌كردزمانی که به مشهد می رفتند، وقتی از منزل حرکت مي کردند، سرشان را پايين مي انداختند و زياد به اطراف توجّهي نداشتند. معمولاً هم تا دم درب حرم صلوات مي فرستادند.وقتی وارد حرم مي شدند، مقيّد بودند که حتما داخل آن محوطّه حرم شوند و برایشان فرقی نمی کرد که خلوت باشد یا شلوغکه معمولاً جمعيتِ خيلي زيادی در آنجا بودندو ايشان با سختي وارد مي شدند.ایشان ايستاده و پشت به ديوار زيارت مي کردند و زيارت هايي هم که عمدتاً مي خواندند، زيارت امين الله و جامعه کبيره و زيارت های مربوط به امام رضابود. ایشان بعد از زیارت به قسمت بالايسر می رفتند و دو رکعت نماز زيارتمی خواندند و بعددر بالاي سر امام رضا علیه السلام دعا مي خواندند.بعد اگر مي شد از درب اصلي خارج مي شدند و اگر هم نمی شد، از قسمت بالا سر خارج مي شدند.در مسير بازگشت هم ذکر صلوات و استغفار داشتند و زیاد به اطراف توجّه نداشتند. زيارتِ وداعِ ایشان، يک ساعت، يک ساعت و ربع طول مي کشيد!اين در واقع وضعيت زيارتي ايشان بود! خواب ديدم كه در محله خيابان سيروس چشمه زلالي جاري استیک روز آمدم به ایشان عرض کردم که ما این محلّ را مدرسه عملیّه رسمی کردیم و داريم طلبه مي‌گيريم و نامش را هم به نام مبارک امام هشتم،‌ امام رضا علیه‌السلام گذاشتیم. ایشان خیلی خوشحال شدند، مخصوصاً از اینکه این محلّ به نام مبارک حضرت رضا عليه‌السلام نام‌گذاری شده است. تا آنجا که یادم است خیلی دل‌چسبشان بود و اظهار خرسندی کردند. بعد از آن فاصله‌ای نشد که یک روز به من فرمودند: دیشب یا همان شب من خوابی دیدم که در آن محلّه خیابان سیروس چشمه بزرگي باز شده است و آب زلالي جاری است و فرمودند: من این را تعبیر می‌کنم که اینجا منشأ خیرات و مبدأ ترویج دین خواهد شد، من آینده درخشانی را در این کار می‌بینم. سفارش مي‌كردند هر زيارتي كه مي رويد به نيابت از ائمه معصومين(ع) برويداز بچّگي به ماخيلي سفارش مي‌کردند که هر زيارتي که مي‌رويد به نيابت از ائمه معصومین(ع) برويد؛ اين را از مرحوم پدرشان یادگرفته بودند. ايشان هر وقت صبح به حرم مشرّف مي‌شد به نيابت از پيامبر اکرم(ص) و بعدازظهر به نيابت اميرالمومنين( ع) و فردا صبح به نيابت از يکي از معصومين زیارت می‌کرد. مي‌گفت اين کار احتمال استجابت دعاي شما و دادن حاجات شما را چندين برابر مي‌کند. ايشان خيلي به این مسئله مقيّد بودند و هر دفعه به نيابت از يکی از ائمه به زیارت مي‌رفتند و آداب زيارت رو هم کاملاً رعايت مي‌کردند.حاج ‏آقا فرمودند: بلند شو برو همان‌جایی که (خمس را) می‌بخشند! برای چه پیش من آمدی؟!یکی از دوستان ما می‌خواست خمس حساب کند. او من و آقای ابدی را واسطه کرد که با هم برویم و خمسش را پیش ایشان حساب کنيم. مرحوم ابدی ایشان را برد و حاج ‏آقا هم خمسش را حساب کرد. حاج ‏آقا به ايشان فرموده بود شما این‏ مقدار خمس بدهکار هستید. گفت: حاج ‏آقا! امكان ندارد كه شما مقداری‌ از اين خمس را ببخشید؟ بعضی‌ها می‌بخشند. حاج‏ آقا فرمودند: بلند شو برو همان‌جایی که می‌بخشند! برای چه پیش من آمدی؟! ببخشم؟! این برای خدا است، من چه را ببخشم؟‌ من مگر می‌توانم؟ من از خودم اختیاری ندارم که ببخشم، بروید پیش همان‌ها که می‌بخشند! گفتم: شما چقدر می‌خوابید؟ ایشان فرمودند: «چهل و پنج دقیقه»در یکی از ماه‌های مبارک رمضان بود که موضوعی را خدمت ایشان عرض کردم. با ایشان تا کنار ماشین قدم می‌زدم. ایشان فرمودند که این کار را انجام بده، این‌طوری انجام بده، آن‌طوری انجام بده، داشتند توصیه می‌کردند. من عرض کردم: آقا، خیلی وقت تنگ است؛ این‌قدر فرصت نیست. ایشان فرمودند:«چرا وقت تنگ است»؟ گفتم: من صبح می‌روم سر کار و مسؤولیّت اداری‌ دارم، بعد از ظهر که برمی‌گردم افطاری می‌خوریم و بعد هم خودم را برای اینکه خدمت شما برسم، آماده می‌کنم. بعد تا برسم خانه، ساعت دوازده می‌شود، تا آماده خواب بشوم، خلاصه من چهار ساعت می‌خوابم. ایشان فرمودند: «چهار ساعت می‌خوابی»؟ گفتم: حاج آقا! پس چقدر بخوابم؟ ایشان گفتند: «آقا! جدّاً چهار ساعت می‌خوابی»؟ من یک شیطنتی کردم گفتم: شما چقدر می‌خوابید؟ من امیدوارم آن‌هایی که می‌شنوند به دقّت بشنوند و باور کنند. ایشان فرمودند: «چهل و پنج دقیقه». من مغلطه کردم و گفتم: حاج آقا! بعد از نماز صبح، چهل و پنج دقیقه؟ فرمودند: «نخیر؛ مغلطه نکن پسر! چهل و پنج دقیقه». گفتند: شما برو شاه‌عبدالعظيم و فقط بگو آقا! بيكارممی‎گفتند: «برای زیارتت تشریفات قرار نده؛ همین‎طور بگو این کار را با شما دارم.» به همسایه جوانی که بیکار شده بود، ‎گفتند: شما برو شاه‎عبدالعظیم زیارت کن. زیارت که کردی بگو: آقا! من بیکارم، همین. هیچ چیز نمی‎خواهد بگویی؛ خودش گفت: من برگشتم خانه، صبح زود یکنفر زنگ زدند گفت: حسین! بیکاری؟ گفتم: آره. گفت: الآن بیا فلان جا! من رفتم، مرا گذاشت سر کار. می‌گفت: کارش سبک است؛ یعنی خیلی مهم نیست ولی سر کار رفتم؛ ماهی این‎قدر به من می‎دهد و در حال حاضر مشغول هستم. گفتند: «برو خودت را بساز؛ اندازه توقّع مردم شو. خوش به حالت»یک‌بار برای رفتن به صدا و سیما خدمتشان رسیدم و کسب اجازه کردم. ایشان فرمودند که شما بروید. ابتدا در رادیو کار می‌کردم؛ تصویری نداشتم. بعد از چند وقت دوباره آمدم خدمت حاج‌آقا گفتم که دوستان آمدند سراغ بنده و اصرار می‌کنند که من جلوی دوربین قرار بگیرم و این‌طوری مردم مرا می‌شناسند. ایشان فرمودند:«شما با ملاحظاتی برو و حواست جمع باشد». من تقریباً بعد ازیک سال که گذشت، آمدم خدمتشان و عرض کردم که آقا من از شما اجازه گرفتم و شما فرمودید که برو. من هم رفتم و حالا باوری که مردم از من دارند خیلی بالا رفته است. مردم فکر می‌کنند که من خیلی آدم دین‌داری هستم، خیلی آدم عالِمی هستم. حرف‌هایی که در خیابان و کوچه و مجالس و جاهای دیگر به من می‌گویند، اصلاً من نیستم. خیلی احساس می‌کنم که اینجا دارم مقداری دورویی به خرج می‌دهم. ایشان فرمودند:«خوش به حالت»! گفتم: حاج‌آقا چرا خوش به حالم؟! وقتی از من این همه تعریف می‌کنند، اذیت می‌شوم و من می‌دانم که این تعریف‌ها درست نیست. ایشان گفتند:«برو خودت را بساز؛ اندازه توقّع مردم شو. خوش به حالت»از چالوس براي جلسات ماه رمضان مي‌آمدندچون شهرک اکباتان زندگی می‌کردم، یک مقدار به خودم مغرور شده بودم که من مسیر زیادی را برای شرکت در این جلسه می‌آیم؛پس خداوند خیلی به من توفیق داده است. یک شب که از جلسه آمدم بیرون، سر چهارراه آبسردار یکی از دوستان ایستاده بود. من ترمز کردم و او را سوار کردم. او تا آزادی با من آمد. به آزادی که رسیدیم گفتم: آقا! خانه من اکباتان است، اگر همسایه ما هستی، بگو. گفت: نه، من می‌روم کرج؛ من همین‌جا پیاده می‌شوم و می‌روم کرج.من همان‌جا زدم پشت دست خودم؛ گفتیم: خدایا! تو برای من یک نفر را فرستادی که من به خودم خیلی مغرور نشوم. فردا شب آمدم خدمت حاج آقا و ماجرا را برای ایشان تعریف کردم. بعد گفتم که من آمدم خدمت شما تا عرض کنم اگر می‌شود جلسات را یک مقدار زودتر شروع کنید که این دوستان به کرج برسند. ایشان یک لبخندی زد و گفت: من مطلبی برایت بگویم تا بفهمی! گفتند: پریشب، دوستان آمدند از من سؤال کنند، گفتم: فردا بیایید مسجد جامع بازار؛ من آنجا به سؤالات شرعی‌تانجواب می‌دهم. آن دوستان گفتند که ما نمی‌توانیم بیاییم، اگر بیاییم روزه‌مان می‌شکند. سؤال کردم چرا می‌شکند؟ آن‌ها گفتند: ما از چالوس با مینی‌بوس می‌آییم برای جلسات شما، قبل از غروب راه می‌افتیم می‌آییم اینجا، تهران افطار می‌کنیم؛ در کلاس شما می‌نشینیم، بعد راه می‌افتیم می‌رویم چالوس، برای سحری می‌رسیم آنجا.

Viewing all articles
Browse latest Browse all 16076

Trending Articles