به گزارش جهان به نقل از فارس، امیر برزگر خراسانی که بخش اول گفت و گوی ما با او را خواندید، در این بخش از مهدی اخوان ثالث، شهریار، یغمای خشتمال و ... خاطراتی شنیدنی گفته است که می خوانید. - آقای برزگر! یک شعر از شما میخوانم راجع به آن صحبت بفرمایید؛یادش به خیر با تو مقالی که داشتمآن روز و هفته و مه و سالی که داشتمیادش به خیر آن شب مهتابی بهاربا یار خود جواب و سوالی که داشتمهرگز فرو نشد ز گلو جز به خون دلآب حرام و نان حلالی که داشتمبر باد میشد از مدد باده همچو کاههر کوه درد و رنج و ملالی که داشتماین از جمله اشعار وقوعیات است؛ این کتاب سال ۷۰ چاپ شده و این شعر مال حدود ۱۰ سال قبل از آن است، یعنی اوج جوانی بنده. شاید یاری و دوستی در کار بوده، از یک جا سختی و سستی و از یک جا آسایش و راحتی. نان حلال و آب حرام هم به اقتضای شعر آمده وگرنه من هرگز نمیخواهم جانماز آب بکشم. یادم است اول انقلاب یک کنگره شعر برگزار شد که مقامات بالای مملکت تشریف داشتند از جمله نخستوزیر و رئیس مجلس؛ در دانشکده پزشکی مشهد آن جا من این غزل را خواندم:پیش از آن روزی که بندد محتسب میخانه رامن به دست خود شکستم ساغر و پیمانه را* گفتند مداحها بروند موسیقی یاد بگیرندکه بعد یادم است آقای نخستوزیر آمد دست گذاشت روی شانه من و گفت آفرین! خوشم آمد. برخلاف آنهایی که میخواهند بگویند ما در گذشته امام جعفر صادق بودهایم تو این چنین گفتی. در صورتی که من هرگز لب به می نزدهام، به خاطر اینکه برای صدای من خوب نیست. من آواز میخواندم هنوز هم دارم تعلیم آواز میدهم، حتی دو سه سال من در حوزه هنری تعلیم میدادم. فکر کنم از مقامات بالا دستور داده بودند که آقایان مداحها بروند موسیقی یاد بگیرند. اینها هم کلاس گذاشته بودند و شاگردها آمده بودند. شاگردها که من میگویم آدمهای خیلی محترم و مهمی بودند. استادی نداشتند آمدند دنبال من. برای حفظ صدای خودم سعی میکردم دور و بر این چیزها نروم.- ذبیحالله صاحبکار از افرادی است که با شما دوستی داشته و کتابی با عنوان «رفیق شعر» همین روزها چاپ کرده است. از شما من مطلبی آن جا ندیدم؟من برای ایشان چند مقاله نوشتم که از من گرفتند. یک بنیاد بود که میخواست برای ایشان یک مجموعه تهیه کند. آقای دکتر محسن ذاکرالحسینی آمد از من شعر گرفت. من با آقای صاحبکار اخوانیات زیادی داریم. اولین دفتر شعرم که چاپ شد -غیر از «سخن آینهها»- «برگی از دیوان امیر» است. پشت آن کتاب شعری از آقای صاحبکار است که نوشته:گرچه دیوانی ز نظم چون گهر دارد امیردر کمال شاعری چندین هنر دارد امیربه این شعر آقای صاحبکار بسیار افتخار میکنم. این کتاب را که حوزه هنری و آقای بینا چاپ کرده اند، نمیدانم به چه جهت سراغ کسانی که با آقای صاحبکار عمری رفیق بودهاند نرفتند. غیر از من دیگران هم هستند. ما با آقای صاحبکار رفت و آمد خانوادگی داشتیم. ۲۰ سال من و آقای صاحبکار انجمن اداره ارشاد را با آقای شفق و مرحوم خسرو میچرخاندیم، شورای شعر را اداره میکردیم ولی نمیدانم ایشان به چه جهت ...- مثل اینکه با مهدی اخوان ثالث هم دوستی و مراوده داشتهاید و شعرهایی را هم به ایشان تقدیم کردهاید.بله، مهدی اخوان سالی دو سه بار میآمد مشهد منزل آقای قهرمان. جلسات آقای قهرمان که البته تهران هم من خدمت ایشان میرفتم. بنده در حد شاگردی و ایشان در حد استادی با هم معاشرت داشتیم.* خاطره ای از بزرگواری مهدی اخوان ثالث- خاطرهای از ایشان اگر دارید بفرمائید.بهترین خاطرهای که از آقای اخوان دارم -که به نظر من خیلی جوانمردانه و خیلی با محبت و بالاتر از هم استانی و همشهری بودن باید از ایشان تعریف و تمجید کنم- این بود که ایشان آن اواخر بعد از سفر خارج دچار بیماری دیابت شده بودند، آمده بود مشهد برای معالجه. دو ماه مشهد بود و هفتهای یک شب هم که خانه قهرمان جلسه داشتیم (البته یادم رفت بگویم که بعد از آن جلسه امید جوان من سال ۵۰ که ازدواج کردم، خودم یک انجمن ادبی درست کردم که همه این آقایان میآمدند. یکشنبهها انجمن خانه من برگزار میشد تا سال ۶۰ که من آمدم رضاشهر و این جا به دلایلی که برایم مشکل بود انجمن را تعطیل کردم). من کتابی نوشته بودم به نام «شعر و شاعری در آئینه زمان» به نظر خودم یک کتاب است تعلیمی برای نوجوانان که مبتدی هستند و میخواهند راهی عرصه شعر شوند. یک بخش اظهارنظر کرده بودم راجع به شعر نو و یکی دوتا از از شعرهای نیما را تحلیل و تفسیر کرده بودم. این را بردم خدمت آقای اخوان و گفتم من خواهش میکنم همین بخش شعر نو را که خیلی هم مفصل نیست نگاه کنید، اگر اشتباهی هست به من تذکر بدهید که میخواهم آن را چاپ کنم. آقای اخوان با این که مریض احوال بودند در آن حال این را از من گرفت، یک ماه بعد این دفتر را به من برگرداند. وقتی آمدم نگاه کردم دیدم صفحه به صفحه از اول تا آخر خوانده و حاشیه زده که مولانا امیر این جا را اشتباه کرده، مولانا امیر این جا شعر را بد تفسیر کردی، مولانا امیر این جا خیلی خوب است. می خواهم بگویم یک آدمی در آن حد -که بنده به عنوان شاگرد ایشان بودم- با حال مریض همه کتاب را خوانده و حاشیه زده بود. این به نظر من خیلی بزرگواری است.- در بین شعرهای اخوانیه شما ارادت خاصی به شاعر اصفهانی خسرو احتشامی به چشم میخورد. ایشان یک کتاب دارد به نام «حماسه در حریر»؛ نظرتان راجع به شعرهای آقای احتشامی چیست؟ایشان شاعری است که به فرهنگ ایلیاتی هم اشاره دارد. من به آبادی شان رفتم و یک روز مهمان پدر و مادرش بودم. پدرش از خانهای آن جا بودند. من از سال ۱۳۴۴ با آقای خسرو احتشامی آشنا شدم. یک سفر هم ایشان با برادرش به مشهد آمده بود. دنبال انجمن میگشت که گفتم ما انجمن آقای فرخ را داریم. اجازه گرفتم و ایشان را جمعه با خودم بردم انجمن. همان جا شعری که خواند مورد تحسین همه واقع شد. آقای خسرو احتشامی از دوستان صمیمی من است و به اصفهان که میروم خدمت ایشان میرسم. ایشان هم مشهد که میآید در خدمت شان هستیم. ایشان یکی از شعرای بسیار خوب امروز کشور است.* یک شعر ۱۲ بیتی که ۱۲ شاعر دارد- قهرمان را اشاره نکردید: هیچ شعری نیست باب طبع ما تا که شعر قهرمان را...؟آقای قهرمان را من پیش از انقلاب میشناختم. در آن محفلی که ما با آقای قدسی و صاحبکار و کمال و ... داشتیم آقای قهرمان هم بودند که دعوتم کردند که ما یک انجمن داریم و وقتی من هم انجمن راه انداختم آقای کمال میآمدند. نشان انجمن من این است که یک شعر داریم ۱۲ بیت که به وسیله ۱۲ نفر گفته شده. آقای قهرمان صاحبکار، کمال، صدیق، باقرزاده، خودم و چند نفر دیگر ابیاتش را گفتهاند. آقای قهرمان استاد ما بودند. ایشان از من، هم از نظر سن و هم از نظر فضل و دانش بزرگ تر بودند. من تمام این سال ها به انجمن ایشان میرفتم. اکثرا من و قهرمان و صاحبکار و کمال با هم بودیم. مرگ ایشان هم باعث ناراحتی همه اهل فضل و فرهنگ شد. من هم در بزرگداشت ایشان شعر گفتم و هم غیر از آن برایشان شعر گفتم.- بعد از انقلاب جلساتی در حوزه هنری برگزار میشد که افرادی مثل مصطفی محدثی خراسانی، سیدعبدالله حسینی، مجید نظافت و ... بودند. شما هم در آن جلسات حضور داشتید؟بله، من و آقای صاحبکار و کمال هم میرفتیم. تا زمانی که آقای احمد زارعی آمد مسئولیت آن جا را گرفت. بعد از آن درگیر انجمن اداره ارشاد شدم و کمتر توانستم بروم، ولی چه در سازمان تبلیغات و چه در حوزه هنری میرفتیم.* زبان شان نوتر بود و فکرشان بازتر- خاطره خاصی از آن سالها در حوزه هنری دارید؟حوزه هنری به دلیل اینکه من و آقای صاحبکار و کمال از نظر سن بزرگتر از آن جوانها از قبیل نظافت و محدثی و این دوستان بودیم، احترام به ما میگذاشتند. ولی خب آنها شاید زبان شان نوتر بود و فکرشان بازتر. الان هم جزو شاعران بسیار خوب هستند و من همه شان را دوست دارم؛ مخصوصا آقای محمدکاظم کاظمی که از همه این ها هم فضلش بیشتر است و هم شعرش. من با ایشان هم بسیار صمیمانه رفاقت دارم. در کتاب «اقلیم نقد» حتی ایشان یک مقاله ۲۰ صفحهای راجع به کتاب «فصل عطش» من نوشتند.- در جلسات دانشجویان و فرهنگیان تربیت معلم یادم هست ۸، ۹ سال پیش خودم پای صحبتهای شما بودم که آقای محقق نیشابوری، شما و سیدمصطفی موسوی گرمارودی هم بودند. از این جلسات هم اگر خاطرهای هست بفرمائید.یک روزی آقای کمال به من گفت میخواهم شاعری را بگذارم کنار و به هیچ محفل و انجمنی نروم. من گفتم آقای کمال، من و شما نمیتوانیم. ما آلوده شعر و ادب بودیم. برایمان فرق نمیکرد این محفل و مجلس مال کیست؛ هر کجا که چراغ شعر و ادب روشن بود ما میرفتیم. اگر چیزی هم میدانستیم عرضه میکردیم و چیزهایی هم فرا میگرفتیم. لذا به همه این محافل که شما اشاره فرمودید میرفتیم.- من چند شخصیت نام میبرم اگر راجع به شان نکته و خاطرهای دارید بفرمائید.ـ امیری فیروزکوهی؟آقای امیری فیروزکوهی که ما به ایشان میگفتیم سیدالشعرا. من افتخار داشتم که سالهای سال شاگرد ایشان باشم؛ هم در زمانی که تهران بودم به ایشان ارادت داشتم و محضرشان را درک میکردم و هم ایشان سالی یک بار میآمدند مشهد دو سه ماهی خانه دخترشان انوشه -خانم همسر آقای دکتر آریان. ما به احترام ایشان یک جلسه را میرفتیم خدمت ایشان و آنجا شب شعر را تشکیل میدادیم؛ چون آقای امیری به دلیل وضعیت جسمانی که داشتند کمتر بیرون میآمدند و آن جا بود که بعد از این که آقای صاحبکار شعر خواند. مردی بسیار مهربان و بزرگواری بود و رفیق شش دانگ آقای فرخ.* آرزوی شهریار برای رفتن به مشهد در شعرش- سیدمحمد حسین شهریار؟آقای شهریار که من دست خطشان را باب کردم و شما مشاهده کردید، در سال ۱۳۵۰ از روی علاقهای که به ایشان داشتم از طریق شعرشان یک شعر گفتم و فرستادم خدمت ایشان که این نامه شعر را ایشان در جواب به من دادند. از آن موقع من ارادتم به ایشان بیشتر شد و با شعر ایشان همیشه مانوس بودم و هستم. متاسفانه خود ایشان را من جز در تلویزیون ندیدم. قرار بود ایشان بیاید مشهد. در همین شعر هم گفته بودند که اگر حضرت رضا بطلبد خواهم آمد، والا آرزویم به خاک شود ولی متاسفانه نتوانستند بیایند.- علی باقرزاده؟آقای باقرزاده از دوستان ۴۰ ساله من است که فکر می کنم قبل از آقای قهرمان و صاحبکار من با ایشان آشنا شدم. بسیار مرد شریف، رفیق، مهربان و بزرگواری است. با ایشان هم من اخوانیات زیادی دارم که هم در کتاب خودشان چاپ شد و هم در کتاب من.* خشتمالش یادتان نرود!- یغمای خشتمال نیشابوری؟یغمای خشتمال از قضای روزگار اولین شاعری که در مشهد با ایشان آشنا شد من بودم، چون به دلایلی مخصوصا موقعی که آقای عابدینی آنجا رئیس فرهنگ و ارشاد بود خیلی من و آقای کمال و خسرو و آقای صاحبکار را دعوت میکرد و ما میرفتیم. بعد آقای یغما با ما آشنا شد. مشهد که میآمد یک شب میآمد خانه من، یک شب هم میرفت خانه آقای خیرآبادی. یک شب هم میرفت خانه پدرزن آقای خیرآبادی. همین طور که خودش دوست داشت هر وقت میگفتیم حیدر یغما، میگفت خشتمالش یادتان نرود!من یکی کارگر بیلبدستمبر من نام شاعر نگذارید و حرامم نکنیدمرد بلندطبعی بود. یک وقت آقای دکتر شفیعی کدکنی از من سوال کردند (موقعی که از یغما فیلمی درست شده بود و در تلویزیون پخش شد به نام «صومعه») پرسید یغما کیست و ... من توضیح دادم و بعد پرسیدم نظر شما چیست که این آدم بیسواد است و شعرهای خوبی دارد؟ مثلا یک غزلی دارد میگوید:نهنگ موج عشقم در گل ساحل نمیگنجمشنا باید در اقیانوسم که اندر گل نمیگنجمنگارم گفت بیرون کردم از دل عشق یغما رابگو من مرغ کیوان رفعتم در دل نمیگنجمآقای دکتر گفتند این محفوظاتی دارد، شعر را خوانده و شنیده. ذوق هم دارد و این محفوظات بروز میکند و شعر میگوید.یک خاطرهای که از ایشان دارم این بود که یک زمان نیشابور آقای شهرداری داشت که از دوستان من بود. من در اتاق شهردار بودم. گفتم من میخواهم بروم یغما را ببینم. گفت که یغما در صحرا دارد خشت میمالد، تو نمیخواهد بروی، میفرستم یغما را بیاورند. راننده را صدا زد و گفت برو به یغما بگو آقای امیر برزگر این جاست و میخواهد شما را ببیند. ایشان رفت. شهردار گفت من مدتی است یک جفت کفش خریدهام برای یغما ولی او چیزی از کسی قبول نمیکند. (کفشهای لاستیکی پارهای داشت) این کفشها را تو به او بده. گفتم نه، چون میدانم قبول نمیکند این کار را نمیکنم. یغما آمد روبوسی کردیم و نشست. آقای شهردار کفشها را برد گذاشت جلو پای یغما و گفت آقای یغما هدیه من است. یغما کفشها را برداشت و پرت کرد به طرف میز شهردار. ایشان این طور خصلتهایی داشت.- قیصر امینپور؟آقای قیصر امینپور را من بیشتر از یکی دو جلسه از نزدیک زیارت نکردم. یک جلسهای در نمایشگاه کتاب، یک شب شعر در مشهد بود که ایشان تشریف آورده بودند با هم بودیم و ... دیگر من فقط آثارشان را خواندم و به شدت علاقمندم به اشعار ایشان. مرگش هم برای من خیلی دشوار بود. مجلسی هم که در مشهد برای ایشان برگزار کردند، من آن جا یک قصیده برای ایشان خواندم.* آن انجمن قرار شد که دوباره راه بیفتد ولی هنوز خبری نیست- الان انجمن هم دارید؟انجمن را تا چندی قبل هم داشتیم که من خودم ۱۱ سال رئیس انجمن بودم. قبلش هم آقای صاحبکار بودند ولی با عوض شدن مدیرکل و رئیس اداره ارشاد مشهد انجمن هم تعطیل شد. حالا قرار شده که دوباره راه بیفتد ولی هنوز خبری نیست.- چرا تعطیل شد؟شما میدانید که هر رئیسی که میآید سلیقه خاصی دارد، البته این بهانه بود؛ چیزی که به ما گفتند این که یک پولی رسیده تا آن سالن را تعمیر و مجهز کنیم، ولی نه تعمیر شد و نه مجهز.- در برخی از اشعار شما از نارفیقی و مسائل این چنینی صحبت کردید، این را هم اگر بازتر کنید خوب است.کلا زمانه زمانه ی جوانمردی نیست و غیر از این هم درباره دوستان صمیمی و قدیمی ما رفاقتهای خیلی بادوام و استواری نیست. گاهی انسان یک ضربهای از دوست نمایی میبیند و شاعر حساس است؛به مویی بسته صبرم نغمه تار است پنداریدلم از هیچ میلرزد دل یار است پنداریاین است که بعضی چیزها در شاعر اثر میگذارد. همان طور که خوبیها در شعر اثر میگذارد، زشتیها و نارساییها و کمبودها هم تاثیر میگذارد.- اوضاع شعر خراسان بزرگ را چگونه میبینید؟در حال حاضر من این را خوب نمیبینم. شعر و شعرایش به جا هستند ولی اگر منظورتان محافل و مجالس و اوضاع و احوال شعری خراسان است خوب نیست. شعرا پراکنده شدهاند. اکثرا در خانهها چند نفری جمع میشوند و از آن محافل و مجالسی که مثل انجمن فرخ داشتیم و از اقصی نقاط به آنجا میآمدند خبری نیست. من همه بزرگانی که خیلیها آرزوی دیدنشان را داشتند منزل آقای فرخ دیدم. از نفیسی گرفته تا عباس خلیلی افغانی، امیری فیروزکوهی، رهی معیری، فروزانفر و همه این بزرگان را، ولی الان به آن قوت نیست.* روزی شاگرد ما بود و حالا استاد ماست- آقای محمدکاظم کاظمی نقدی بر کتاب شما «فصل عطش» نوشته با عنوان برزگر مزرع شعر و ادب. با جناب کاظمی اوضاع دوستی تان چگونه است؟چون استاد کاظمی در یکی از شماره های مجله شعر نوشته بود من به خودم اجازه میدهم که عرض کنم؛ در همان محافل حوزه هنری بود که دیدم یک نوجوانی آمد با من صحبت کرد و گفت من این شعر را گفتم و شما نظر بدهید. من خواندم دیدم شعر پرمغز و پرمحتوایی است، البته اشکالاتی هم داشت. من شعر را گرفتم اصلاح کردم و دادم. ایشان چند نوبت دیگر هم شعرهایش را میداد من میخواندم و نظر میدادم. از آن موقع که ایشان نوجوان بود و تازه به ایران آمده بود و هنوز کسی را نمیشناخت ما با هم آشنا شدیم. از آن زمان دیگر ایشان ترقی پیدا کرد و الان به قول مقام معظم رهبری که در مورد آن شهید بزرگوار خراسانی مان محمود کاوه فرمودند روزی محمود شاگرد ما بود و حالا استاد ماست، حالا هم بنده آقای کاظمی را استاد خودم میدانم. ایشان مرد بسیار شریف و فاضل و اندیشمند است و خیلی با هم رفیق و دوست هستیم.- اگر مقدور است کتابهایتان را به ترتیب نام ببرید.اولین کتاب «برگی از دیوان امیر» است با یک رباعی از قاسم رسا روی کتاب:در باغ ادب گلی دگر میبینمبشکفته شکوفه هنر میبینمدر دست سخنوران پی گیر سخندیوان امیر برزگر میبینمدومین کتاب «سخن آئینه»هاست. بعد «شعر و شاعری در آئینه زمان»، بعد کتاب «گزیده ادبیات معاصر»، «از شرنگ و شهد» که باز هم حوزه هنری تهران چاپ کرده. «نماز عاشقی» و آخرین هم «در فصل عطش» که گزیده شعر است.البته من غیر از این ها قصه و رمان هم نوشتهام که الان یکی زیر چاپ است. رمان بزرگی است به نام «شورانگیز» که عنوانش را از شعر صائب گرفتم که میگوید:آسمان اول نمکدان بر سر خان آوردعشق شورانگیز پیش از آسمان آمد پدیدیکی دیگر هم زیر چاپ است؛ «رها در ناکجا آباد». سفرنامه حج هم دارم که در چاپخانه سازمان حج است.غیر از این ها نقاشی هم میکنم. در موسیقی هم آواز اصیل ایرانی را تعلیم میدهم. یک وقتی هم خودم میخواندم.- الان انجمن جایی نمیروید؟نه. به اتفاق دوستان و آقای دکتر یاحقی در فرهنگسرای فردوسی انجمن آقای قهرمان را راهاندازی کردیم که همان سهشنبههاست. آقای دکتر یاحقی و دکتر راشد محصل میآیند و شاعران دیگر هم میآیند.- نکتهای دیگر اگر هست بفرمائید.من امیدوارم در این ده پانزده کتابی که در نظم و نثر نوشتم شامل این فرمایش حضرت مولا بشویم؛ جایی خواندم که حضرت فرموده بودند هر کس ۴ سطر بنویسد که ۴ نفر از آن بهره ببرند آتش دوزخ بر او حرام خواهد شد. امیدوارم توانسته باشم ۴ خط نوشته باشم. |
↧
یک شعر ۱۲ بیتی که ۱۲ شاعر دارد!
↧